دمفرهنگ انتشارات معین(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه ، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر.
نقدلغتنامه دهخدانقد. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) آن چه در حال داده شود. خلاف نسیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مال حاضر. (دهار). پول حاضر و آماده . پیشدست . وجه حاضر. قیم
لاجرملغتنامه دهخدالاجرم . [ ج َ رَ / ج ُ / ج َ / ج َ رُ / ج َ رِ ] (ع ق مرکب ) (از: لا + جرم ) به معنی لاُبدّ. لامحاله . (منتهی الارب ). لاشک . ناچار. ناگزیر. بدون شبهه . ناچار و
دم خوردنلغتنامه دهخدادم خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریفته شدن و فریب خوردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). فریب خوردن . (غیاث ) (آنندراج ). کنایه از فریفته شدن باشد. (ا
حضور داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ل] حضور داشتن، ماندن بودن، حاضر بودن، اینجا بودن فراهم بودن، دردسترس بودن، دم دست بودن، نقدبودن باشیدن
نیستیلغتنامه دهخدانیستی . (حامص ) عدم . مقابل هستی به معنی وجود : ای دل مباش غافل یک دم ز عشق و مستی وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی . حافظ. || معدومی . نابودی . فنا. ناپدیدی :