دحونةلغتنامه دهخدادحونة. [ دِ وَن ْن َ ] (ع ص ) رجل دحونة؛ مرد گربز بدباطن . (منتهی الارب ). دَحِن . (منتهی الارب ). خبیث . || فربه کوتاه بالای کلان شکم . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
دعانةلغتنامه دهخدادعانة. [ دَ ن َ ] (ع مص ) بی باکی . (منتهی الارب ). بی باک گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضحیانةلغتنامه دهخداضحیانة. [ ض َح ْ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ضحیان . || قُلةٌ ضحیانة؛ سر کوه ظاهر برای آفتاب . (منتهی الارب ).
دهانهلغتنامه دهخدادهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار : نشود
دهانةلغتنامه دهخدادهانة. [ دَ ن َ / ن ِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
calibresدیکشنری انگلیسی به فارسیکالیبراسیون، کالیبر، استعداد، گنجایش، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ
فشنگلغتنامه دهخدافشنگ . [ ف ِ ش َ ] (اِ) لوله ای کوتاه فلزی یا مقوایی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحه ٔ گرم (تفنگ ، انواع تپانچه ) به کار رود. (فرهنگ فارسی معین ). گلوله های تفنگ و جز آن که باروت و چاشنی در بن دارد و با زخم شیطانک مشتعل شده از دهانه ٔ تفنگ بجهد. ممکن است که
دهانهلغتنامه دهخدادهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار : نشود
دهانهدیکشنری فارسی به انگلیسیgap, hatchway, intake, issue, mouth, nozzle, opening, orifice, yawn, throat
دهانهلغتنامه دهخدادهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار : نشود
فراخ دهانهلغتنامه دهخدافراخ دهانه . [ ف َ دَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) چیزی که دهانه ٔ آن گشاد و فراخ باشد. (ناظم الاطباء).
دریاچۀ غولدهانهcaldera lakeواژههای مصوب فرهنگستاندریاچهای، معمولاً دریاچۀ آب شیرین، که در غولدهانه براثر انباشت آب باران یا ذوب برف به وجود میآید