بذیلغتنامه دهخدابذی ٔ. [ ب َ ] (ع ص ) مرد بد و زشت گفتار و حقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فحش گو. ج ، ابذیاء. (از معجم متن اللغة). بدزبان . دهان دریده . فاحش اللسان . (یادداشت مؤلف ). || جای بی چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
دریدهلغتنامه دهخدادریده . [ دَدَ / دِ ] (ن مف ) چاک شده و پاره شده . (ناظم الاطباء). از هم پاره شده . به درازا پاره شده . چاک . شکافته . کفته .مخروق . منفلق . واهیة. (از منتهی الارب ) : رفت برون میر رسیده فرم پخچ شده بوق و دریده
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن اندامهای مختلف مانند داندان
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراوان شهرستان سراوان بلوچستان در 18هزارگزی خاور سراوان . سکنه ٔ آن 200تن می باشد. آب آن از قنات . ساکنین از طایفه ٔ میرمراد زائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span c
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دَ ](اِخ ) دهی است از دهستان بنت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 69هزارگزی باختر نیکشهر. سکنه ٔ آن 500 تن می باشد. آب آن از رودخانه . ساکنین : از طایفه ٔ شیرانی بنت هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ای
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دَهَْ ها ] (ع ص ) عصار یعنی کسی که از مواد نباتی روغن می گیرد و یا می فروشد. (ناظم الاطباء). روغن گر. (یادداشت مؤلف ). || روغن فروش و روغن دارنده و مالنده ٔ روغن . (از لغت محلی شوشتر) . || کنایه از کسی که مداهنه و مسامحه در امور کند. (لغت محلی شوشتر).
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ دُهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ج ِ دهن به معنی روغن و باران ضعیف که روی زمین را تر کند. (از آنندراج ). || ج ِ دهنة، به معنی پاره ای از روغن . (آنندراج ). || پوست سرخ . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). چرم سرخ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )
دهانلغتنامه دهخدادهان . [ دِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
خرددهانلغتنامه دهخداخرددهان . [ خ ُرْدْ، دَ ] (ص مرکب ) کوچک دهان . ریزه دهان . || (اِ مرکب ) خرد دهان ؛ ترکیب وصفی مقلوب به معنی دهان ِ کوچک : از زلف تو بوی عنبر و بان آیدزآن خرد دهان هزارچندان آید.فرخی .
خشک دهانلغتنامه دهخداخشک دهان . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع). || پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء). || تشنه . عطشان .
خشک نودهانلغتنامه دهخداخشک نودهان . [ خ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در 8 هزارگزی شمال باختری فومن کنار راه فرعی لولمان به گوراب زرمیخ ، این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل ومرطوب . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ سوله ، مح
سندهانلغتنامه دهخداسندهان . [ س ِ دِ ] (اِ) عود هندی . طبیعت آن گرم و خشک است در سوم . (برهان ) (آنندراج ). عود بهترین او سیاه و صلب و براق خوشبوی تلخ است که در ته آب نشیند. عود هندی . (فهرست مخزن الادویه ) (الفاظ الادویه ). اسم هندی عود است .
شکردهانلغتنامه دهخداشکردهان . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ دَ ] (ص مرکب ) که دهان شیرین دارد. شیرین دهان . شیرین لب . شکرلب . (از یادداشت مؤلف ) : شاید که آستینت بر سر زنند سعدی تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان . سع