دهبدلغتنامه دهخدادهبد. [ دِ ب َ ] (اِ مرکب ) فرمانروا. شاه . فرمانفرما. (یادداشت مؤلف ). رئیس ده با توجه به معنی قدیم کلمه ٔ ده که به معنی مملکت و کشور بوده است .
ذَهَبَتْفرهنگ واژگان قرآنرفت (مؤنث ، درعبارت "ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم " چون جمله با فعل شروع شده فعل آن رابا اين که معني جمع مي دهد مفرد مي آوريم)
دعابتلغتنامه دهخدادعابت . [ دُ ب َ ] (از ع ، اِمص ، اِ)دعابة. مزاح و ظرافت . (غیاث ). رجوع به دعابة شود.
دعبوثلغتنامه دهخدادعبوث . [ دُ ] (ع ص ، اِ) مأبون که صاحب علت پشت باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).