دواجکلغتنامه دهخدادواجک . [ دَ ج َ ] (اِ مصغر) دواج کوچک . دواج خرد. لحافچه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به لحاف و دواج شود.
دوزکلغتنامه دهخدادوزک . [ دُ زَ ] (اِ) دوز. دز. سرآستین : ای طرفه ٔ خوبان من ای شهره ٔ ری لب را به سر دوزک بکن پاک از می . رودکی .رجوع به دز ودوز شود.
موزه دوزکلغتنامه دهخداموزه دوزک . [ زَ / زِ زَ ] (اِ مرکب ) حیوانی است سرخ که بر او نقطه های سیاه بود و از ذراریح خردتر باشد و در وقت انگور بر خوشه نشیند و در خاصیت به ذراریح نزدیک است . کفش دوز. طینوث . (ریاض الادویه ).