دوام آوردندیکشنری فارسی به انگلیسیabide, continue, endure, exist, last, live , persist, scrape, stay, survive, withstand
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع اِمص ) پایداری . ثبات . پایندگی . پیوستگی . (یادداشت مؤلف ). همیشگی . (آنندراج ) (السامی فی الاسامی ) (دهار) : این کمال ملک او جوید به سعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار. منوچهری .<b
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دُ ] (ع اِ) سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ). گردش سر. (منتهی الارب ).
outlivedدیکشنری انگلیسی به فارسیبیرون از خانه، بیشتر زنده بودن از، بیشترعمر کردن از، بیشتر دوام اوردن
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع اِمص ) پایداری . ثبات . پایندگی . پیوستگی . (یادداشت مؤلف ). همیشگی . (آنندراج ) (السامی فی الاسامی ) (دهار) : این کمال ملک او جوید به سعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار. منوچهری .<b
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دُ ] (ع اِ) سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ). گردش سر. (منتهی الارب ).
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع اِمص ) پایداری . ثبات . پایندگی . پیوستگی . (یادداشت مؤلف ). همیشگی . (آنندراج ) (السامی فی الاسامی ) (دهار) : این کمال ملک او جوید به سعد از اختران وآن دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار. منوچهری .<b
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دَ ] (ع مص ) پایدار شدن . پاییدن . ماندن . ایستادگی کردن . (یادداشت مؤلف ). همیشه بودن . (ترجمان القرآن جرجانی ص 40) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همیشگی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اصطلاح فلسفی ) شمول نسبت چیزی
دواملغتنامه دهخدادوام . [ دُ ] (ع اِ) سرگیجه و دوار. (یادداشت مؤلف ) (از آنندراج ). گردش سر. (منتهی الارب ).
مدواملغتنامه دهخدامدوام . [ م ِدْ ] (ع اِ) چوبکی است که بدان جوشش دیگ فرونشانند. مدوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).