دوپرانلغتنامه دهخدادوپران . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری صیدان و 22 هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ باغ ملک . دارای 150 تن سکنه . آب
دوچیرانلغتنامه دهخدادوچیران . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تل بزان بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز. در22 هزارگزی جنوب خاوری مسجدسلیمان و 7 هزارگزی خاورراه شوسه . دارای 145 تن سکنه . آب آن از چشم
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دوگرانلغتنامه دهخدادوگران . (اِ مرکب ) چرخی که زنان با آن نخ کتان ریسند. (از شعوری ج 1 ورق 451). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دوکدان است . رجوع به دوک و دوکدان شود.
دیورانلغتنامه دهخدادیوران . (اِخ ) دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
تاسسلغتنامه دهخداتاسس . [ س ُ ] (اِخ ) یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر)، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنه ٔ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629</spa
مظفرلغتنامه دهخدامظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن نظام الملک و ملقب به فخرالملک و مکنی به ابوالفتح در دوران پادشاهی سنجر (جلوس 511 هَ . ق .) و پس از برکناری مجیرالملک به کمک مادر سلطان سنجر و امیر ارغوش به وزارت رسید و پس از چندی به ضرب خنجر یکی از اسما
مفیبوشتلغتنامه دهخدامفیبوشت . [ م َ ش َ ](اِخ ) پسر یوناتان و نوه ٔ شاؤل که در سن پنج سالگی از دست دایه به زمین افتاد و لنگ شد. در دوران پادشاهی داود مقرب گردید و چون آشالوم دست به سرکشی زد مفیبوشت هم مورد سؤظن قرار گرفت و اموالش از او بازگرفته و به غلامش تسلیم گردید و پس از چندی داود بر وی شف
مازارنلغتنامه دهخدامازارن . [ رَ ] (اِخ ) کاردینال و از اعضای دولت فرانسه و اصلاً ایتالیائی است (1602-1661م .). او سیاستمداری ملایم بود و از تصادم میان فرانسه و اسپانی جلوگیری کرد. ریشیلو او را به جانشینی خود معین کرد. درزمان ل
گلستانهلغتنامه دهخداگلستانه . [ گ ُ ل ِ ن َ ] (اِخ ) ابوالحسن پسر محمد امین از اهل گلستانه است که بعضی او را از نواحی گلستانه ٔ اصفهان و دیگری از مردم گلستانه کرمانشاهان دانسته اند. او از خانواده مقتدری است که در دوران پادشاهی نادرشاه و در خدمت این سلطان بااقتدار مصدر کارهای مهمی بوده اند. گلستا
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
دورانلغتنامه دهخدادوران . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان . با 214 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دورانلغتنامه دهخدادوران . (ع اِ) ج ِ دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دار به معنی سرای . (از آنندراج ). رجوع به دار شود.|| ج ِ دوار. (دهار). رجوع به دوار شود.
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ وَ ] (ع مص ) گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به معنی دور است . (از ناظم الاطباء). گرد گردیدن .دور زدن . چرخ زدن . چرخ خوردن . چرخیدن . (یادداشت مؤلف ). گشتن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). گرد گشتن . (ترجمان القرآن ص <span class="hl" d
دورانلغتنامه دهخدادوران . [ دَ ] (از ع ، اِمص ، اِ) گردش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات مؤلف ). گرد. گردی . چرخ . طوران . گردانی . چرخش . دوران به سکون و او در اصل به فتح «واو» است . (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 1 شماره ٔ 4<
خدادورانلغتنامه دهخداخدادوران . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از ملعونان و فاجران و بدکاران و ظالمان که از خدا دورند و نزدیکند بفسق . (از آنندراج ) : چند ازین دوران که هستند این خدادوران در اوشاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبحدم .خاقانی .
ذودورانلغتنامه دهخداذودوران . [ دُ ] (اِخ ) نام وادئی است در اثیل شمیفررا. || جایگاهی است بارض ملهم در یمامة.