داراکشلغتنامه دهخداداراکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دارا و منظور دارای بزرگ است ؛ کنایه از ذلیل کننده ٔ عزیزان : نفیر از جهانی که داراکش است نهان پرور و آشکاراکش است .نظامی .
فیلماهی دائوریHuso dauricusواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ تاسماهیان و راستۀ تاسماهیسانان و بالاراستۀ بالهشعاعیداران که غشاهای آبششی آن با هم در ارتباطاند
دورکشیدنلغتنامه دهخدادورکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به درازا کشیدن . طول کشیدن . طول یافتن . زمانی دیر ادامه یافتن . دیرزمانی ادامه داشتن . (از یادداشت مؤلف ) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور ک
دورکشیدنلغتنامه دهخدادورکشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به درازا کشیدن . طول کشیدن . طول یافتن . زمانی دیر ادامه یافتن . دیرزمانی ادامه داشتن . (از یادداشت مؤلف ) : ابومطیع... به درگاه آمده بود و وی بماند به جانب خانه نرفت چه شب دور ک