دوستیلغتنامه دهخدادوستی . (حامص ) حالت و صفت و عمل دوست . محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری . مهر. ود. وداد. موالات . ولاء. الف . الفت . خلت . اخاء. مواخات . حبابت . خلاف خصومت . مقابل دشمنی . ضد دشمنی و عداوت و بغض . (یادداشت مؤلف ). محبت . یگانگی . صداقت . ولا. حب . (دهار). خلة. (ترجمان
دوستیدیکشنری فارسی به انگلیسیamity, comradeship, familiarity, fellowship, friendship, ism _, togetherness
خیدعلغتنامه دهخداخیدع . [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ)کسی که بر دوستی وی اعتماد کردن نتوان . || غول فریبنده . || راه مخالف قصد. || کوراب . || گرگ . || فریبنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
متبدللغتنامه دهخدامتبدل . [ م ُ ت َ ب َدْ دِ ] (ع ص ) بدل چیزی گیرنده .(آنندراج ). کسی که می گیرد چیزی را عوض چیزی . || دگرگون شده . تبدیل شونده . || آن که واژگون می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبدل شود.- متبدل شدن ؛ دگرگون گردیدن . تبدیل شدن :<
متغیر گردیدنلغتنامه دهخدامتغیر گردیدن . [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) متغیر گشتن . دگرگون شدن حال کسی یا چیزی : همچون از وی پرسی گوید من نه آنم که تو دیدی ، و او همان است ، لکن حالش متغیر گشت . (کشف الاسرار ج 2 ص <span class="hl"
اعتماد کردنلغتنامه دهخدااعتماد کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اطمینان کردن . وثوق داشتن به . (فرهنگ فارسی معین ). تعویل . (دهار). (تاج المصادر بیهقی ). ارتکاء. (تاج المصادر بیهقی ). قصد. (منتهی الارب ). توکل . (دهار) انتحاء. (المصادر زوزنی ). ثِقَه . وُثوق . (یادداشت مؤلف ). تکیه کردن . متکی ب
کودکلغتنامه دهخداکودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده (پسر یا دختر
دوستیلغتنامه دهخدادوستی . (حامص ) حالت و صفت و عمل دوست . محبت و مودت و خیرخواهی و رفاقت و یاری . مهر. ود. وداد. موالات . ولاء. الف . الفت . خلت . اخاء. مواخات . حبابت . خلاف خصومت . مقابل دشمنی . ضد دشمنی و عداوت و بغض . (یادداشت مؤلف ). محبت . یگانگی . صداقت . ولا. حب . (دهار). خلة. (ترجمان
دوستیدیکشنری فارسی به انگلیسیamity, comradeship, familiarity, fellowship, friendship, ism _, togetherness
دل دوستیلغتنامه دهخدادل دوستی . [ دِ ] (حامص مرکب ) عشق . محبت قلبی : من [ اراقیت ] ترا [ اسکندر را ] از بهر دل دوستی بیاوردم نه از بهر کینه . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).هر مایه که از غذاش دادنددل دوستیی درو نهادند.نظامی .
دنیادوستیلغتنامه دهخدادنیادوستی . [ دُن ْ ] (حامص مرکب ) عمل دنیادوست . دنیاپرستی . رجوع به دنیادوست شود.
پیردوستیلغتنامه دهخداپیردوستی . (اِخ ) دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 18 هزارگزی شمال نورآباد و 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . تپه و ماهور. سردسیر، مالاریائی . دارای <span class="hl"