دست گذارلغتنامه دهخدادست گذار.[ دَ گ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چیزی که آنرا به دست فراهم کرده باشند. (از آنندراج ). || امکان .تیسر. قدرت . توانائی استطاعت . دست گزار : بزرگتر زآن چیزی کجا بود که ازوهمی رسد ز دل و دست او به دست گذار. فرخی .<b
دست شکافدارcleft hand, split hand, main fourchéeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ناهنجاری مادرزادی که در آن دست بیمار از بین دو انگشت تا کف دست دارای شکاف است متـ . دست خرچنگی lobster hand, lobster daw
گلدوستفرهنگ نامها(تلفظ: gol dust) گل + دوست = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی ' دوست دار' ، محبوب ، معشوق ، گرامی و عزیز، دوست دار گل ، معشوق و محبوبِ زیبای با طراوت چون گل ، گل عزیز و گرامی.
خاک دوستلغتنامه دهخداخاک دوست . (ص مرکب ) دوستدار خاک . علاقمند به خاک . کنایه از دوست دار امور دنیوی است : نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست .نظامی .
جانان دوستلغتنامه دهخداجانان دوست . (ص مرکب ، اِ مرکب ) معشوقه دوست . دوست دار محبوب : من که جان دوستم نه جانان دوست با تو از عیبه برگشادم پوست .نظامی .