دوششلغتنامه دهخدادوشش . [ دُ ش ِ ] (عدد مرکب ) دوبار شش . دو ضربدر شش . دوازده . (شرفنامه ٔ منیری ). || (اصطلاح نرد) به معنی داو دوازده که در بازی نرد می باشد. (آنندراج ) (غیاث ). داوی است در بازی نرد (پچیس )که حریف دوازده آورد و بازی را برد و آن را بهار هم گویند و بهار در اصل باره بوده به مع
دوششلغتنامه دهخدادوشش . [ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر دوشیدن که کمتر استعمال دارد. (از یادداشت مؤلف ): تحلب ؛ دوشش دادن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دوشیدن شود.
دوهرم دوششگوشهایdihexagonal dipyramidواژههای مصوب فرهنگستاندیسۀ بلوری شامل یک دوهرم بیستوچهاروجهی که در آن هر برش عمود بر محور ششتایه (sixfold)، دوششگوش است متـ . دوهرم دوششگوش
دوهرم دوششگوشهایdihexagonal dipyramidواژههای مصوب فرهنگستاندیسۀ بلوری شامل یک دوهرم بیستوچهاروجهی که در آن هر برش عمود بر محور ششتایه (sixfold)، دوششگوش است متـ . دوهرم دوششگوش
منشور دوششگوشهایdihexagonal prismواژههای مصوب فرهنگستاندیسۀ بلوری دارای دوازده وجه بلوری موازی با محور تقارن که در آن هر برشِ عرضی عمود بر محور منشور، دوششگوش است متـ . منشور دوششگوش
أثْقَلَ کاهِلَهُدیکشنری عربی به فارسیبر دوشش سنگيني کرد , کمرش را شکست , گران آمد براو , آزرد او را , ناراحت کرد او را , خسته کرد او را