دونیمهلغتنامه دهخدادونیمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دو نیم . دو نصف . به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف ) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهددو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم . سعدی .<br
توسیطفرهنگ فارسی عمید۱. در میان قرار دادن چیزی.۲. چیزی را از وسط دونیمه کردن.۳. میانجی کردن؛ واسطه ساختن.
راستاراستفرهنگ فارسی عمیدبرابر؛ مساوی؛ یکسان؛ یکاندازه: ◻︎ بینیم کزآن میان چه برخاست / دونیمه کنیم راستاراست (نظامی۳: ۴۳۴).
چهارپاره کردنلغتنامه دهخداچهارپاره کردن . [ چ َ / چ ِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دوبار دونیمه کردن . رجوع به چهارپاره شود.
نیم سازلغتنامه دهخدانیم ساز. (نف مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح هندسه ) منصف الزاویه . (لغات فرهنگستان ). که زاویه را دونیمه سازد.
کدونیمهلغتنامه دهخداکدونیمه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قِنَینه بود. (فرهنگ اسدی ). کوزه و ظرف شرابخواری را گویند. (برهان ) (آنندراج ) : لعل می را ز سرخ خم برکش در کدونیمه کن به پیش من آر.رودکی (از فرهنگ ا
کدونیمهفرهنگ فارسی عمیدظرف شراب ساختهشده از کدوی میانتهی؛ کدوی شراب؛ ظرف شراب: ◻︎ لعل می را ز درج خم پرکش / در کدونیمه کن به پیش من آر (رودکی: ۵۰۱).