خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دوژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دوژه
لغتنامه دهخدا
دوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) (از ماده ٔ دوسیدن ) نام قسمی خار است . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است که به جامه آویزد و آن را سکک نیز گویند و به هندیش خنجره نامند. (شرفنامه ٔ منیری ).گیاهی است از تیره ٔ پروانه واران جزو دسته ٔ شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و...
-
جستوجو در متن
-
دوجه
لغتنامه دهخدا
دوجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) دوژه . نام گیاهی است از تیره ٔ پروانه واران . رجوع به دوژه شود.
-
دوزه
لغتنامه دهخدا
دوزه . [ زَ ] (اِ) دوژه . یک نوع گیاه خاردار است . (از ناظم الاطباء). گیاهی باشد که ثمر آن گرهی است خاردار به بزرگی فندق ومغزی در میان دارد و چون به جامه بچسبد جدا نشود. (برهان ). رجوع به دوژه شود. || لاک . (ناظم الاطباء). لاک است و آن صمغمانندی باشد...
-
دوژینه
لغتنامه دهخدا
دوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوزنه . دوزینه . نیش حیوانات گزنده . (ناظم الاطباء). به معنی دوزنه است که نیش جانوران گزنده باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی دوژه است . (فرهنگ جهانگیری ).
-
شکک
لغتنامه دهخدا
شکک . [ ش َ ک َ ] (اِ) طنبوره . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). طنبوره را گفته اند و آن سازی است معروف . (برهان ). || آواز پای هنگام راه رفتن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). شرفاک . شلپوی . شکشک . رجوع به مترادفات کلمه شود. || نام خاری گرد. (ناظم ...
-
دامن در
لغتنامه دهخدا
دامن در. [ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) درنده ٔ دامن . پاره کننده ٔ دامن . || ظاهراً نام گیاهی خاردار که بر دامن گذرندگان درآویزد چون دوژه : هواش را (مازندران را) دلگیر ازآن خوانند که دلها صید او میشود، نبات زمینش رادامن در ازآن گویند که میهمان را با لجا...
-
اندرآویختن
لغتنامه دهخدا
اندرآویختن . [ اَ دَ ت َ ] (مص مرکب ) معلق بودن . آویزان بودن . (فرهنگ فارسی معین ). آویختن . آویخته شدن : او از این کار گریزنده و این بالش از اواندر آویخته پیوسته چو قالب بروان . فرخی .به دلها اندر آویزد دو زلفش چو دوژه کاندر آویزد بدامن . خفاف . ||...
-
دوره
لغتنامه دهخدا
دوره . [ دَ / دُو رَ / رِ ] (از ع ، اِ) پیرامون . پیرامن . گرد. گرداگرد. دور. حول . (یادداشت مؤلف ). || دایره . (ناظم الاطباء) (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دور. گردش دایره وار امری یا چیزی .- مهمانی دوره ؛ مهمانی دسته جمعی عده ای به نوبت . (یادداشت ...
-
دامنگیر
لغتنامه دهخدا
دامنگیر. [ م َ ] (نف ) گیرنده ٔ دامن . آخذ دامان : هزار گونه غم از هر سوئیست دامنگیرهنوز در تک وپوی غم دگر میگشت . سعدی .- خار دامنگیر ؛ خار که بسبب داشتن نوکهای برگشته ٔ تیز چون دوژه و نظایر آن بدامن بند شود : چون تو بیرون آمدی از بند و زندان لباس س...
-
لک
لغتنامه دهخدا
لک . [ ل ُ / ل َ / ل َک ک ] (اِ) صمغ حشیشة یلزق به السکین ، حارّ یابس فی الاولی . (بحر الجواهر). صمغ گیاهی است که به مرو شباهتی دارد و سرخ میباشد. (برهان ). آن دارو باشد که کارد بدان در دسته استوار کنند. (اوبهی ). لکا (توسعاً). دوز. دوژ. دوزه . دوژه ...
-
آویختن
لغتنامه دهخدا
آویختن . [ ت َ ] (مص )آویزان کردن از. آویزان شدن به . تعلیق . متعلق شدن . آونگ کردن . آونگ شدن . استرسال . دروا شدن . دروا کردن .اندروا شدن . اندروا کردن . دلنگان کردن : که طغرل بشاخی درآویخته ست کنون بازدارش بگیرد بدست . فردوسی .که خون چنان خسروی ری...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...