دوکوز ربعیلغتنامه دهخدادوکوز ربعی . [ دُ رُ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارزانو نشستن به تکبر و تبختر باشد چه کوز به معنی تکبر و بدی هم هست . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دوقوسلغتنامه دهخدادوقوس . [ دُ ] (معرب ، اِ) دوقو. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دوقو و برخی گویند نوعی از آن است . برخی گفته اند تخم کرفس صحرایی است . (از برهان ). زردک صحرایی . رجوع به دوقو شود.
ذوقوسلغتنامه دهخداذوقوس . (اِخ ) ابن الاثیر در المرصع گوید: ذیقوس نام وادیی است و در شعر ابو صخر هذلی آمده است :فاعلام ذی قوس بادهم ساکب .
دیوکشلغتنامه دهخدادیوکش . [ وَ ک ُ] (نف مرکب ) کشنده ٔ کرم ابریشم . || دیوه کش . صاحبان این انتساب در عمل آوردن ابریشم دست داشته اند و چنین معروف شده که خاندانی مشهور از علمای مروبوده اند. (از انساب سمعانی ). رجوع به دیوه کش شود.
دیوکشلغتنامه دهخدادیوکش . [وْ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ دیو. آنکه دیو را بکشد.- دیوکش راه ؛صعب العبور و سخت گذار : دهد شاه را بنده مژده ز بخت که بنوشتم این دیوکش راه سخت .اسدی .