دردلغتنامه دهخدادرد. [ دُ ] (اِ) درده . دردی . هر کدورت که در چیزی رقیق ته نشین شود. (از غیاث ). آنچه ته نشنید از روغن و هر چیزرقیق و مایع و سایل . ناب از صفات اوست . و با لفظ خوردن و مکیدن مستعمل است . (از آنندراج ). ماده ٔ کدری که در قعر ظرف مایعات متشکل می گردد و رسوب و دار تو یعنی ماده ا
دریدلغتنامه دهخدادرید. [ دُ رَ ] (اِخ ) ابن صِمَّه ٔ جشمی بکری ، مکنی به ابوقرة. یکی از فرسان و شعرای عرب و از امرای سپاه کفار در غزوه ٔ حنین . و از دلاوران قبیله ٔ هوازن بشمار میرفت و رئیس بنی جشم بود و تقریباً در یک صد جنگ شرکت کرد و در هیچ کدام نگریخت . دریددر عهد اسلام نیز می زیست ولی اسل