دیباچیلغتنامه دهخدادیباچی . (ص نسبی ) دیباجی : الا از آن لعاب که منسوج کلک تست دیباچی قضا نکند پود و تار ملک . انوری (از آنندراج ).رجوع به دیباجی شود.
بسامد دِبایDebye frequencyواژههای مصوب فرهنگستانبیشینهبسامد نوسان فونونها در بلور جسم جامد، بنا بر نظریة دِبای
نظریة دِبایDebye theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریه یا مدلی برای تبیین گرمای ویژة جامدات که در آن جسم جامد بهصورت نوسانگری همسانگرد در نظر گرفته میشود نیز: مدل دِبای Debye model
دباءلغتنامه دهخدادباء. [ دُب ْ با ] (ع اِ) کدو. (منتهی الارب ) (دهار). کدوی تر. (مهذب الاسماء). رجوع به دبا ونیز رجوع به قرع شود. واحد آن دباءة است . (دهار).
دبالغتنامه دهخدادبأ. [ دَب ْءْ ] (ع مص ) ساکن شدن . آرامیدن . || زدن کسی را به عصا. (منتهی الارب ).