دیرگردلغتنامه دهخدادیرگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه دیر به دیدار دوستان رود. که با آشنایان کم ملاقات کند : دیر بر سر آن غزال دیرگرد آمد مرااز طپیدن های دل پهلو به درد آمد مرامیرزارضی دانش (از سفینه ٔ خوشگو نسخه ٔ خطی دانشگاه ).
دررودلغتنامه دهخدادررود. [ دَ رِ رو ] (اِخ ) دهی است از دهستان امجز بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 5 هزارگزی شمال راه مالرو کروک به مسکون با 200 تن سکنه . آب
دریراتلغتنامه دهخدادریرات . [ دُ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر. (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).