عمرافزاییde-rating/deratingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که برای افزایش عمر و بازتوانبخشی یک افزاره انجام میشود
دیرینبومویژه،دیرین انحصاریpaleoendemicواژههای مصوب فرهنگستانویژگی گونه یا سردة گیاهی یا جانوری که بومویژة ناحیه یا محیط معینی بوده، اما در حال حاضر از وسعت محدودة پراکنش آن کاسته شده است
درپینلغتنامه دهخدادرپین . [ دَ ] (اِ) رقعه . وصله . پینه . (از برهان ) (از آنندراج ). درپی . دربی . درپه . دربه .
درگنلغتنامه دهخدادرگن . [ دَ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 192 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به انگهران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درنلغتنامه دهخدادرن . [ دَ رَ ] (ع اِ) ریم و چرک . (منتهی الارب ). ریم تن . (دهار). وسخ . (از صراح ). خاز. (مهذب الاسماء). شوخ . چرکی و یا آلودگی به چرکی . (از اقرب الموارد).- ام درن ؛ دنیا. ام دفر. (از اقرب الموارد). || اصل . || جای باش . (منتهی الارب ).
دیرین شناسیلغتنامه دهخدادیرین شناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) علم به آثار موجودات زنده در زمانهای گذشته ٔ زمین شناسی که بوسیله ٔ بررسی در فسیلها که مشخص هریک از دوره ها وزمانهای طبقات زمین و چینه های آن هستند حاصل میشود.این کلمه بجای پالئونتولوژی فرانسه بکار میرود. (از دائرة المعارف فارسی ).
غارنشینیلغتنامه دهخداغارنشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) وضع زندگی مردمی که در ازمنه ٔ ماقبل تاریخ در غار زندگی می کردند. مرحوم اقبال آشتیانی در کلیات تاریخ تمدن جدید ص 4گوید: «اولین آثاری که از انسان واقعی بدست آمد از 30000 سال قبل
دیرینلغتنامه دهخدادیرین . (اِخ ) قریه ای آباد در غربیه بمصر. مؤلف تاج العروس این ده را آباد دیده است . (از تاج العروس ).
دیرینلغتنامه دهخدادیرین . (ص نسبی ) دیرینه . کهنه . (آنندراج ). کهن . قدیم . عتیق . عتیقه : یار دیرین . دوست دیرین . آرزوی دیرین : نشناخت مرا حریف دیرین زیرا که چنین ندید پارم . ناصرخسرو.چو مجلس گرم شد ازنور شیرین ز مستی در سرآم
دیریندیکشنری فارسی به انگلیسیage-old, ancient, immemorial, lifelong, long , long-standing, longtime, old
دیرینلغتنامه دهخدادیرین . (اِخ ) قریه ای آباد در غربیه بمصر. مؤلف تاج العروس این ده را آباد دیده است . (از تاج العروس ).
دیرینلغتنامه دهخدادیرین . (ص نسبی ) دیرینه . کهنه . (آنندراج ). کهن . قدیم . عتیق . عتیقه : یار دیرین . دوست دیرین . آرزوی دیرین : نشناخت مرا حریف دیرین زیرا که چنین ندید پارم . ناصرخسرو.چو مجلس گرم شد ازنور شیرین ز مستی در سرآم
علی کلاالتقدیرینلغتنامه دهخداعلی کلاالتقدیرین .[ ع َ لا ک ِ لَت ْ ت َ رَ ] (ع ق مرکب ) بر هر دو فرض .