دیورایلغتنامه دهخدادیورای . [وْ ] (ص مرکب ) که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت . تندخوی و خشمناک . (ناظم الاطباء) : گفتم از طبع دیورای بترس عجز من بین و از خدای بترس .نظامی .
دورالغتنامه دهخدادورا. (صوت ) (دور+ الف ) ای بس دور! هیهات .(یادداشت مؤلف ). حاشا. (دهار). رجوع به دور شود.
دورایلغتنامه دهخدادورای . (اِ) مزمار و نایی که مطربان نوازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ). دوران .
دورایلغتنامه دهخدادورای . [ دُ ] (ص مرکب ) دورأی . متردد. شکاک . دودل . مستضعف . که عقیده و نظر پایدار و ثابتی ندارد. || منافق . دوروی . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که تو در عشق دورویی و دورایی خود پیش تو چون گویم نام گل و سوسن .سیدحسن غزنو
ذورایلغتنامه دهخداذورای . (ع ص مرکب ) خداوند رای : و او «جمیل بن معمر» مردی بود عاقل و ذورای و حافظ. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 295).
مه نقابلغتنامه دهخدامه نقاب . [ م َه ْ ن ِ ] (ص مرکب ) که از ماه نقاب دارد. خوبروی . زیباچهره : عالمی بس دیورای است ارنه من نام حور مه نقابش کردمی .خاقانی .
رایلغتنامه دهخدارای . (اِ) رأی . (ناظم الاطباء). فکر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2ورق 16) (مجموعه ٔ مترادفات ).اندیشه . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (ارمغان آص