دیگرگونهلغتنامه دهخدادیگرگونه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دگرگونه . دگرگون . واژگونه . وارونه . || مغشوش . مضطرب . شوریده . || طور دیگر. جور دیگر. نوعی دیگر : باشد که دشمنان تأویلی دیگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" d
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) قلعه ای است که بیهقی گوید: یوسف بن ناصرالدین سبکتکین بسال 423 هَ . ق . در آنجا درگذشته است . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 شود.
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ دَ / دُ ن َ / ن ِ ] (اِ) کمان حلاجان . (لغت فرس اسدی ). کمان حلاج . (برهان ). کمان ندافی و آن را کمان کودک نیز خوانند. (جهانگیری ). کمان حلاجی . (آنندراج ) : سفید برف برآ
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ)درون . (آنندراج ). اندرون . مقابل بیرون : لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلااو کتف این چنین کند که به درونه خوشترم . مولوی (از آنندراج ) || نهان . ضمیر
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ دَ ن َ/ ن ِ ] (اِ) به معنی درونک است و آن گیاهی باشد شبیه به عقرب . (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که شبیه به کژدم باشد و آن را معرب ساخته اند درونج عقربی خوانند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). و رجوع به درونج شود.
درونهلغتنامه دهخدادرونه . [ دُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار شهر بخش بردسکن شهرستان کاشمر. واقع در 60هزارگزی جنوب باختری بردسکن و سر راه مالرو عمومی بردسکن به درونه با 628 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو ا
دیگرگونگیلغتنامه دهخدادیگرگونگی . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) دگرگونه . دگرگونگی . دیگرگونه شدن .
دیگرگونفرهنگ فارسی معین(گَ) (ص مر.) = دگرگون . دیگرگونه : 1 - رنگی دیگر. 2 - جور دیگر، طور دیگر، نوع دیگر. 3 - سرنگون ، واژگون . 4 - مضطرب ، شوریده .
دگروارلغتنامه دهخدادگروار. [ دِ گ َرْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دیگرگونه . دگرسان . || (اِمرکب ) (اصطلاح شیمی ) عنصرشیمیایی با دو یا چند شکل . رجوع به دگروارگی شود.
دیگرگونلغتنامه دهخدادیگرگون . [ گ َ ] (ص مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . طور دیگر. نوع دیگر : سوری با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود او راباز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 624).<b