ذائبلغتنامه دهخداذائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذوب . گدازان . بخسان . (صحاح الفرس ). || گدازنده . آب کننده . || مذاب . آب شده : لحبک ذائب ابداً فؤادی یخفف بالدّموع الجاریات . ابوالحسن محمدبن عمرالانباری .بعدت منک و قد صرت ذائب
دعابلغتنامه دهخدادعاب .[ دَع ْ عا ] (ع ص ) مرد بامزاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شخص بسیار لعب و مزاح . (از اقرب الموارد). شوخی کننده و لاغ گوی . شوخ . دعابة. و رجوع به دعابة شود.
داعبلغتنامه دهخداداعب . [ ع ِ ] (ع ص ) آبی که برجهد در جریان . || مزاح کننده . لاعب با مزاح . (منتهی الارب ).
ثلوج ذائبةدیکشنری عربی به فارسیلجن , گل وشل , برفاب , برف ابکي , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن
وشاحلغتنامه دهخداوشاح .[ وُ / وِ ] (ع اِ) اِشاح . حمیل یعنی دو رشته ٔ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد
گدازانلغتنامه دهخداگدازان . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بخسان . (صحاح الفرس ). ذائب . ذوب شونده . در حال گداختن . کسی که ذوب میکند و تصفیه مینماید طلا را. (از ناظم الاطباء) : از آن شکرلبانت اینکه دایم گدازانم چو اندر آب شکر. دقیقی .ز پیوند و
جامدلغتنامه دهخداجامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ضدسائل . مقابل گشاده . مقابل روان . ناروان . خشک . بی آب . سخت . غلیظ. یخ بسته . سخت شده . کلجیده . زفت . بسته شده ای
ابوطاهرلغتنامه دهخداابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمّدبن بقیه .رجوع به ابن بقیه در این لغت نامه و نیز تجارب السلف ص 240 چ طهران شود. و قصیده ٔ رثائیّه ٔ ذیل محمدبن انباری که از غرر قصائد نوع خویش و در شرح حال ابن بقیه از کتاب ما فوت شده است اینک ذیلاً نوشته می شود
متذائبلغتنامه دهخدامتذائب . [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) آنچه به لباس مانند گرگ باشد برای ناقه تا بر بچه ٔ غیرمهربان گردد. (آنندراج ). هر چیزی که متشکل به شکل گرگ شده باشد و مخصوصاً آن را به ماده شتر می نمایانند تا بر بچه ٔ غیر مهربان گردد. (ناظم الاطباء). || باد که نرم و مختلف وزد. (آنندراج ). باد نر