ذات نضائضلغتنامه دهخداذات نضائض . [ ت ُ ن َ ءِ ] (ع ص مرکب ) ذات نَضیضَة؛ ابل ذات نضائض یا ذات نضیضة؛ تشنه . عطشان .
حدوث ذاتیلغتنامه دهخداحدوث ذاتی . [ ح ُ ث ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیاز به دیگری داشتن . الحاجة الی الغیر. (تعریفات جرجانی در کلمه ٔ حادث ). در مقابل حدوث زمانی . هو کون الشی ٔ مفتقراً فی وجوده الی الغیر. (تعریفات جرجانی ص 56).
دایتیلغتنامه دهخدادایتی . (اِخ ) (رود) نام رودی به آریاویج . صورت اوستائی نام رودی که امروزه به جیحون یا آمویه و یا وهرود و یا به رود و یا آمودریاموسوم است . دایتیک . رجوع به مزدیسنا ج 1 ص 50 شود.
نضیضةلغتنامه دهخدانضیضة. [ ن َ ض َ ] (ع اِ) باران . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باران اندک . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). باران قلیل یا ضعیف . (از متن اللغة). ج ، انضة، نضائض . || ابرهای سست . السحابة الضعیفة. (متن اللغة). || باد که آب آرد یا بادسست . (آنندراج ) (از ناظم الاطبا
ذاتلغتنامه دهخداذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار جمیع صفات واحد گویند و هس
ذاتفرهنگ فارسی معین[ ع . ] 1 - (پش .) پیشوندی است به معنای صاحب ، دارنده . مؤنثِ «ذو». 2 - (اِ.) حقیقت هر چیز.3 - فطرت ، جبلت . ~4 - جسم . 5 - جوهر، گوهر.
خوش ذاتلغتنامه دهخداخوش ذات . [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص مرکب ) خوش فطرت . خوش جبلت . مقابل بدذات . پاک گهر.
محاذاتلغتنامه دهخدامحاذات .[ م ُ ] (ع اِمص ) محاذاة. موازات . رویارویی . روبرویی . مقابل . برابر. روبرو. مقابله . (زوزنی ). رویاروی . روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298)
ذوربذاتلغتنامه دهخداذوربذات . [ رَ ب َ ] (ع ص مرکب ) صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس ، و من المجاز فلان ذوربذات ، اذا کان کثیر السقط فی کلامه . (تاج العروس ) و نیز در «المرباز» گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکةً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس ).
لذاتلغتنامه دهخدالذات . [ ل َذْ ذا ] (ع اِ)ج ِ لذّت . (منتهی الارب ): اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد [شخص ] به منزلت درویشی باشد از لذّات دنیامحروم . (کلیله و دمنه ) آنگاه نفس خویش را میان چهارگاه ... مخیر گردانیدم : وفور مال و ذکر سایر و لذّات حال و ثواب باقی . (کلیله و دمنه ). عاقل ...