ذبارتلغتنامه دهخداذبارت . [ ذِ رَ ] (ع مص ) ذبارَة. نیکو نگریستن . || خشمناکی . خشمناک شدن . || محکم کردن . || نیکو یاد گرفتن . || روان خواندن . || ذبارت خبر؛ دریافتن آن .
دبراذلغتنامه دهخدادبراذ. [ دُ ] (اِ) زمج . پرنده ای است شکاری و گویند چون از صید عاجز آید برادرش بر اخذ صید او را اعانت کند. (از المعرب جوالیقی ص 171). رجوع به دوبرادران و رجوع به پراذران شود.