ذوالاسوارلغتنامه دهخداذوالاسوار. [ ذُل ْ اِس ْ] (اِخ ) لقب یکی از ملوک یمن است . و کان مسوّرا، فاغار علیهم ، ثم انتهی به جمعه الی الکهف فتبعه بنومعد، فجعل منبّه یدخن علیهم حتی هلکوا. فسمّی دخاناً.
ذوالصویرلغتنامه دهخداذوالصویر. [ ذُص ْ ص ُ وَ ] (اِخ )ناحیتی از عقیق مدینة است . عقیلی راست : ظرابّی مُنتفة لحاهاتسافد فی اثائب ذی صویر.(معجم البلدان یاقوت ).
دواءالشعیرلغتنامه دهخدادواءالشعیر. [ دَ ئُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) معجون انقردیا. معجون البلادر. (یادداشت مؤلف ).
ذوالشعرلغتنامه دهخداذوالشعر. [ ذُش ْ ش َ ] (اِخ ) در حاشیه ٔ المرصع بنقل از ابن الکلبی آمده است : لقب حمزةبن ایفعبن زبیب بن شراحیل بن ربیعة یکی از شرفاء.