ذودورانلغتنامه دهخداذودوران . [ دُ ] (اِخ ) نام وادئی است در اثیل شمیفررا. || جایگاهی است بارض ملهم در یمامة.
داذور داذورانلغتنامه دهخداداذور داذوران . [ داذْ وَ رِ داذْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کل قضات در دوره ٔ ساسانی که او را قاضی دولت یا شهر داذور میگفتند.(ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 322).
دودرانلغتنامه دهخدادودران . [ دَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل با 594 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دودرانلغتنامه دهخدادودران . [ دُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساردوئیه ٔ شهرستان ساردوئیه . 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دادرانلغتنامه دهخدادادران . (نف مرکب ) راننده ٔ داد. عدالت ورزنده . عدل ورزنده . دادکننده : یا رب تو هر چه بهترو نیکوترش بده این پادشاه عادل و سالار دادران . سعدی .ذبیح اﷲ او بد ز پیغمبران پسندیده ٔ داور دادران .<p class="aut