ذکرالحقلغتنامه دهخداذکرالحق . [ ذِ رُل ْ ح َق ق ] (ع اِ مرکب ) چک ّ. صک ّ. ج ، ذکور حقوق ، ذکور حق . صکوک .
ذکورلغتنامه دهخداذکور. [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان . نران . نرینگان . ذکورة. ذِکار. ذِکارَة. ذُکران . ذِکَرَة. مقابل اناث : اولاد ذکور، پسران : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.از تو نوشند از ذکور و از
ذکرلغتنامه دهخداذکر. [ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .تذکار. گفتن . بیان کردن . بر زبان راندن . مقابل صُمت . نگاشتن . نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است . (تاریخ بیهقی ص 89). پنج قاصد با وی فرستاد چنا