یرخملغتنامه دهخدایرخم . [ ی َ خ ُ ] (ع اِ) کرکس نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یرخوم . و رجوع به یرخوم شود.
پرخملغتنامه دهخداپرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم : آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی .|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟
مرخمةلغتنامه دهخدامرخمة. [ م ُ خ ِ م َ ] (ع ص ) مرخِم . (منتهی الارب ) (متن اللغة). راخمة. راخم . (متن اللغة). رجوع به مرخم شود.
مرخملغتنامه دهخدامرخم . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) ماکیان بیضه در زیر بال گرفته . (منتهی الارب ). راخم . مرخمة. (متن اللغة). نعت فاعلی است از ارخام . رجوع به ارخام شود.
دراخملغتنامه دهخدادراخم . [ دْرا / دِ ] (یونانی ، اِ) صورت قدیم کلمه ٔ یونانی درهم است . (ایران باستان ج 3 ص 1674). بعضی این لفظرا از کلمه ٔ «دراگ من » آسوری دانند به معنی شصت ویک من . و من وز
تراخملغتنامه دهخداتراخم . [ تْرا / ت َ خ ُ ] (از فرانسوی ، اِ) مرضی است مسری و مزمن که در همجو، مخصوصاً در قسمت لاپلکی آن دانه هایی تولیدمی کند که کم کم به قسمت همجوی بن کیسی و حتی روی یامه (قرنیه ) رسیده و بالاخره منجر به پژمردگی همجو میگردد که بشکل نوارهای ا
تراخمفرهنگ فارسی عمیدبیماری عفونی ملتحمه و قرنیه چشم که بهوسیلۀ میکروب مخصوصی سرایت میکند و عوارض آن عبارت است از تورم پردۀ چشم و بروز جوشها یا دانههای درشت در طرف داخل پلک و خارج شدن چرک.
تراخمفرهنگ فارسی معین(تَ خُ) [ فر. ] (اِ.) از بیماری های چشم و آن متورم شدن پردة چشم و بروز جوش هایی در داخل پلک است .