صفحۀ رادارradarscope, radar display, radar screen, radar indicatorواژههای مصوب فرهنگستاننمایشگر رادار که اطلاعات را بهصورت تصویری عرضه میکند تا کاربر بهسهولت بتواند به ارزیابی آن بپردازد
رادار پیوستهموجcontinuous-wave radar/ continuouswave radar, CW radarواژههای مصوب فرهنگستانراداری که انرژی الکترومغناطیسی را بهطور پیوسته به سمت هدف ارسال و امواج برگشتی از آن را دریافت میکند
رادار زمیننفوذground-penetrating radar/ ground penetrating radar, georadar, ground probing radar, surface penetrating radarواژههای مصوب فرهنگستانژئوفیزیک] وسیلهای برای بررسی لایههای کمعمق زمین با امواج الکترومغناطیسی، معمولاً در بازۀ بسامدی 10 تا 1000 مگاهرتز [نظامی] راداری که برای نفوذ به زمین و دریافت بازتاب و درنتیجه شناسایی اشیای مدفون تپها/ پالسهای باند بسیار پهنی (ultrawide-band) تولید میکند اختـ . رازَن GPR
تماس راداریradar contact,radar identifiedواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن موقعیت یک هواگرد بر روی صفحۀ رادار مشاهده و شناسایی میشود
رادار هواشناسیweather radar, weather observation radarواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رادار در هواگرد که برای دریافت اطلاعات هواشناسی و نشان دادن وضعیت هوای رد سیر (track) پرواز از آن استفاده میشود متـ . رادار هواشناسی هوابُرد airborne weather radar, AWR
حربلغتنامه دهخداحرب . [ ح َ ](اِخ ) ابن محمد الحقوری الهروی ، مکنی به ابوالحرث حقوری . از معاریف خراسان و مشاهیر فضلا بوده است ، شعرش از شِعری ̍ درگذشته و فضلش بساط هنر عنصری درنوشته ، در قصیده ای میگوید و جواب و سؤال را رعایت میکند:گفتم این گه گه نمودن روی جباری بودگفت قدر مرد اندر
گیتیلغتنامه دهخداگیتی . (اِ) جهان . کره ٔ زمین . عالم سفلی . (از برهان قاطع) (از بهار عجم ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کره ٔ خاکی . کره ٔ ارض : ایا خورشید سالاران گیتی سوار رزم ساز و گرد نستوه . رودکی .هموار خواهی کرد گیتی را
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509).
دورادورلغتنامه دهخدادورادور. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) گرداگرد و پیرامون . (ناظم الاطباء). پیرمن . اطراف . (یادداشت مؤلف ) : ز گردکهای دورادور بسته مه و خورشید چشم از نور بسته .<b
دورادورفرهنگ فارسی عمیدبسیاردور؛ از دور: ◻︎ گر به رویت کنند نسبت حور / جان من نسبتی است دورادور (حیاتی گیلانی: لغتنامه: دورادور).