پیرایستنلغتنامه دهخداپیرایستن . [ را ی ِ ت َ ] (مص ) پیراستن . رجوع به پیراستن شود : بیخ امّید من ز بن برکندآنکه شاخ زمانه پیرایست .خاقانی .
راستینلغتنامه دهخداراستین . (ص نسبی ) مقابل کج . مقابل خم . (آنندراج ). مستقیم . راست : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو.در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را. <p class="
ریاستینلغتنامه دهخداریاستین . [ س َ ت َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ریاست . تسلط بر سیف و قلم . دو سری . دو سروری . ریاست کشوری و لشکری : ذوالریاستین . (یادداشت مؤلف ).
راستینفرهنگ فارسی عمیدراستی؛ حقیقی؛ واقعی: ◻︎ حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰).
پیراستنفرهنگ فارسی عمید۱. برش دادن.۲. تراش دادن.۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: ◻︎ روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱)، ◻︎ سرو شادابی و گمان بردی / که تو را تیغ غم نپیراید (خاقانی: ۸۶۳).۴. دباغت کردن پ
راستینلغتنامه دهخداراستین . (ص نسبی ) مقابل کج . مقابل خم . (آنندراج ). مستقیم . راست : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو.در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را. <p class="
راستینفرهنگ فارسی عمیدراستی؛ حقیقی؛ واقعی: ◻︎ حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰).
راستیندیکشنری فارسی به انگلیسیfactual, honest, literal, practical, real, real-life, right, sincere, sooth, true, unfeigned, veritable
راستینلغتنامه دهخداراستین . (ص نسبی ) مقابل کج . مقابل خم . (آنندراج ). مستقیم . راست : ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم من این سیرت راستین محمد. ناصرخسرو.در هر قدم که می نهد آن سرو راستین حیف است اگر بدیده نروبند راه را. <p class="
راستینفرهنگ فارسی عمیدراستی؛ حقیقی؛ واقعی: ◻︎ حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری: ۹۰).
راستیندیکشنری فارسی به انگلیسیfactual, honest, literal, practical, real, real-life, right, sincere, sooth, true, unfeigned, veritable