راستدیکشنری فارسی به عربیبسيط , خشبي , صادق , صحيح , عموديا , مباشرة , مزلاج , مطلق , منتصب , وخز , يمين
راستفرهنگ مترادف و متضاد۱. حق، درست، صائب، صحیح، صدق، صواب ۲. سهی، شق ۳. مستقیم ۴. مستوی ۵. یمین ۶. امین، صدیق ≠ غلط، نادرست ۷. ناراست ۸. کج ۹. ناصاف ۱۰. یسار ۱۱. نادرست ≠ ناراست
عصاشمشیرلغتنامه دهخداعصاشمشیر. [ ع َ ش َ ] (اِ مرکب ) تیغ راست که بجای عصا در دست دارند، و آن دو قسم است یکی تیغه ٔ او گرد باشد و آن را در عرف هند گپتی گویند، و آنچه یک طرف یا هر دو
ایلغتنامه دهخداای . [ اَ / اِ ] (حرف ندا) کلمه ٔ ندا مانند: ای برادر، ای خدا، ای آقا. (ناظم الاطباء). حرف نداست نحو: ای ربی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بدان کسی را خوانند : ا
گزپرستلغتنامه دهخداگزپرست . [ گ َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) پرستنده ٔ درخت گز : بزه کن کمان را و این تیر گزبدین گونه پرورده ٔ آب رزابرچشم او راست کن هر دو دست چنان چون بود مردم گزپرست .