رافدلغتنامه دهخدارافد. [ ف ِ ] (اِخ ) رودخانه ٔ فرات را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 4) : سرشکم گشته چون جیحون و رافدگرفته روی عالم همچو دریا.ابوالمعالی (از شعوری ).
رافدلغتنامه دهخدارافد. [ ف ِ ] (اِخ ) نام کسی . (ناظم الاطباء). از اسماء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رافدلغتنامه دهخدارافد. [ ف ِ ] (ع ص ) یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اعانت کننده : هو نعم الرافداذا حل ّ به الوافد. (از اقرب الموارد). || عطاکننده . (از اقرب الموارد). دهنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که در غیاب ملک جانشین و قائم مقام وی گردد. (از ا
شناور نجات بادیlife raft/life-raft/liferaftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور لاستیکی که در آن آب آشامیدنی و رادیو اضطراری و خیمهای برای ایجاد سایه بر سر نفرات در نظر گرفته و تعبیه شده است و در هنگام غوطهور شدن در آب، بهطور خودکار رها و از هوا پر میشود
کلک نجاتlife raft/ liferaft , pontoon raftواژههای مصوب فرهنگستانشناوری کلکمانند با قابلیت بادشوندگی که برای نجات در مواقع اضطراری به کار میرود
رافثلغتنامه دهخدارافث . [ ف ِ ] (ع ص ) فحش دهنده در حال جماع . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فحش دهنده . (از المنجد) (از آنندراج ). زن فحش دهنده . (از ناظم الاطباء).
رافضلغتنامه دهخدارافض . [ ف ِ ] (اِخ ) راقص . نام کوکبی بر زبان صورت تنین است . رجوع به راقص شود. (یادداشت مؤلف ).
رافدانلغتنامه دهخدارافدان . [ ف ِ ] (اِخ ) دجله و فرات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (نخبةالدهر دمشقی ) (از شعوری ج 2 ورق 11) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). دجله و فرات ، چه آن دو رافد یعنی ممدّ شط العرب یا خلی
رافدةلغتنامه دهخدارافدة. [ ف ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث رافد. رجوع به رافد شود. || (اِ) آب راهه : کرخه ، آبراهه ٔ شط العرب است . (یادداشت مؤلف ). || نهر یا رودی که بنهر یا رود یا دریایی مدد دهد. ساعده . (یادداشت مؤلف ). || ریزاب . ج ، روافد. (یادداشت مؤلف ). || چوب سقف . ج ، روافد. (از المنجد). (ن
فرعیدیکشنری فارسی به عربیتابع , تافه , رافد , عرضي , غريب , مدرسة ثانوية , مساعد , مع السلامة , ملحق , من قبل
رافدانلغتنامه دهخدارافدان . [ ف ِ ] (اِخ ) دجله و فرات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (نخبةالدهر دمشقی ) (از شعوری ج 2 ورق 11) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). دجله و فرات ، چه آن دو رافد یعنی ممدّ شط العرب یا خلی
رافدةلغتنامه دهخدارافدة. [ ف ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث رافد. رجوع به رافد شود. || (اِ) آب راهه : کرخه ، آبراهه ٔ شط العرب است . (یادداشت مؤلف ). || نهر یا رودی که بنهر یا رود یا دریایی مدد دهد. ساعده . (یادداشت مؤلف ). || ریزاب . ج ، روافد. (یادداشت مؤلف ). || چوب سقف . ج ، روافد. (از المنجد). (ن
مرافدلغتنامه دهخدامرافد. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) به همدیگر یاری دهنده . (ناظم الاطباء). معاون . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مرافدة. رجوع به مرافدة شود. || شاة مرافد؛ رفود. گوسپند که زمستان و تابستان شیر دهد. (از متن اللغة). رجوع به مرافید شود.
مترافدلغتنامه دهخدامترافد. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) همدیگر را یاری دهنده . (آنندراج ). یکدیگر رایاری دهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترافد شود.
ترافدلغتنامه دهخداترافد. [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) یکدیگر را یاری دادن . (زوزنی ). همدیگر را یاری دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعاون . (اقرب الموارد) (المنجد). || یخنی نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).