راقبلغتنامه دهخداراقب . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ناظر و بیننده . || نگاهدارنده . || حریف و رقیب . (ناظم الاطباء). || راصد. (یادداشت مؤلف ).
راکبلغتنامه دهخداراکب . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) سوار. (ازتاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، رُکّاب ، رُکبان ، رُکوب ، رِکَبَة، رَکَبَة. (تاج العروس ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، رَکب . (تاج العروس ) (اقرب الموارد)
رقابلغتنامه دهخدارقاب . [ رِ ] (ع مص ) مصدر به معنی مراقبة. (منتهی الارب ). نگاهبانی کردن چیزی را. || ترسیدن : راقب اﷲ فی امره ؛ ای خافه . (ناظم الاطباء). رجوع به مراقبة شود.
مراقبةلغتنامه دهخدامراقبة. [ م ُ ق َ ب َ ] (ع مص ) نگاهبانی کردن . (منتهی الارب ). حراست کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن چیزی را. (از غیاث اللغات ). یکدیگر را نگاهبانی کردن . (صراح ) (منتهی الارب ). || کسی را چشم داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ترقب . ا
مراقبلغتنامه دهخدامراقب . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نگرنده . مواظبت کننده . مواظب . ناظر. نگران . که می پاید و مراقبت میکند : رو مراقب باش بر احوال خویش نوش بین در داد و اندر ظلم نیش . مولوی .مدتی زن شد مراقب هر دو راتا که شان فرصت نیف
نامراقبلغتنامه دهخدانامراقب . [ م ُ ق ِ ] (ص مرکب ) که مراقب و مواظب نیست . غیرمراقب . مقابل مراقب . رجوع به مراقب شود.
اصحاب مراقبلغتنامه دهخدااصحاب مراقب . [ اَ ب ِ م ُ ق ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طایفه ای از اهل شهود در تداول متصوفه . رجوع به شهود و اهل شهود شود.
مراقبدیکشنری عربی به فارسینگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهي دهنده , انگيزنده , گوشيار , به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پيرو رسوم خاص , سرپرست , ولي , رءيس , ناظر , قراول , بازرس