رامحلغتنامه دهخدارامح . [ م ِ ] (ع ص ) صاحب نیزه .(منتهی الارب ). نیزه دار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. (قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (از منتخب اللغات ). نیزه زننده . (م
رامحلغتنامه دهخدارامح . [ م ِ ] (اِخ ) رامح فلکی . سماک رامح . ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
رامعلغتنامه دهخدارامع. [ م ِ ] (ع ص ) آنکه سر را فرود آورد سپس آن بردارد. (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رایمةلغتنامه دهخدارایمة. [ ی ِ م َ ] (ع ص ، اِ) رائمة. مؤنث رایم . شترماده ٔ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود. || گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء).
رومةلغتنامه دهخدارومة. [ م َ ] (ع اِ) سریشم . (ناظم الاطباء). سریشم که بدان پر تیر چسبانند. (منتهی الارب ). || لغتی است در رؤمة. (منتهی الارب ). رجوع به رؤمة شود.
رومهلغتنامه دهخدارومه . [ م َ ] (اِخ ) مسقطالرأس ندایه پدرمادر یهویاکیم بود و کاندر بر آن است که همان رومیه ای است که در شمال سامره واقع و دیگری بر اینکه همان رومه می باشد که در نزدیکی حبرون است . (از قاموس کتاب مقدس ).
سِماک رامحArcturusواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ آلفای عوا که پرنورترین ستارۀ نیمکرۀ شمالی آسمان از قدر 0/05ـ است
سماکلغتنامه دهخداسماک . [ س ِ ] (اِخ ) نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است . و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند. (آنندراج ) (غیاث ). دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح . (منتهی الارب ). منزلی است از منازل ماه . (مهذب الاسماء) :
سماکفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) هریک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عَوّا.۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.⟨ سماک رامح: (نجوم) ستارهای که در برابر بناتالنعش قرار دارد و روشنترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است.⟨ سماک اعزل: (نجوم) ستارهای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستارهای نیست
سامکفرهنگ فارسی معین(مِ) [ ع . ] (ص .) مرتفع . (?(سامکات (مِ) [ ع . ] (اِ.)دو ستارة سماک رامح و سماک اعزل در صورت های فلکی عوّا و سُنبله .
فکهفرهنگ فارسی عمیدهشت ستاره به شکل قدح که پس از سماک رامح قرار دارد؛ کاسۀ درویشان؛ سفرۀ درویشان؛ کاسۀ یتیمان؛ سفرۀ یتیمان؛ اکلیل شمالی؛ قصعةالمساکین.
شرامحلغتنامه دهخداشرامح . [ ش َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شرمح ، به معنی قوی و طویل . (از اقرب الموارد). رجوع به شرمح شود.
سِماک رامحArcturusواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ آلفای عوا که پرنورترین ستارۀ نیمکرۀ شمالی آسمان از قدر 0/05ـ است