رانلغتنامه دهخداران . (اِ) قسمتی از پای از بالای زانو تا کشال . از بیخ کمر تا زانو. (یادداشت مؤلف ). فخذ و آن جزئی از بدن انسان و دیگر حیوانات که در مابین کمر و زانو واقع شده . (ناظم الاطباء). بعربی فخذ گویند. (برهان ) (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" dir
رانلغتنامه دهخداران . (اِ) درخت انغزه . (آنندراج ) (انجمن آرا). درخت انگوزه . (برهان ) (لغت محلی شوشتر). درخت انغوزه . (ناظم الاطباء). درخت انگوژه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ رشیدی ). انگوزه که حلتیت (حلتیث ) باشد. (ازبرهان ) (لغت محلی شوشتر). انغوزه . (ناظم الاطباء).
رانلغتنامه دهخداران . (اِخ ) کشوری بسرحد آذربایجان . (ناظم الاطباء). شهری است بسرحد آذربایجان و عراق و آن غیر اران است . از آن شهر است ابوالفضل احمد رانی بن حسن و ولید رانی بن کثیر. (منتهی الارب ). شهری است در بین مراغه و زنجان ، گویند در این مکان زر و سرب یافت شود. (از معجم البلدان ).
رانلغتنامه دهخداران . (ع اِ) موزه مانندی است و درازتراز آن مگر قدم ندارد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل آن رین است که الف بیاء بدل شده است . (از اقرب الموارد). || در تداول صوفیان ، آن حجاب و پرده ٔ حائل است بین قلب و عالم قدس بواسطه ٔ استیلای هیأت نفسانی بر آن ، و رسو
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
باران آتشفشانیvolcanic rainواژههای مصوب فرهنگستانبارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد متـ . باران فورانی eruption rain
راناسلغتنامه دهخداراناس . (اِ) نام درختچه ای که در حدود کرج نزدیک تهران روید. این درختچه از نوع آلوی وحشی است و بر سه گونه است و هر سه را راناس نام دهند. (یادداشت مؤلف ).
رانجلغتنامه دهخدارانج . [ ن ِ ] (ع اِ) خرماییست سیاه ، نرم و تابان . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خرمای املس . (یادداشت مؤلف ). یکنوع خرمایی تابان سیاه . (ناظم الاطباء) . || جوز هندی . (از اقرب الموارد). جوز هندی ؛ یعنی چارمغز که بهندی اخروت است . (منتهی الارب ) (آنندراج
رانجةلغتنامه دهخدارانجة. [ ن ِ ج َ] (ع اِ) واحد رانج یعنی یک خرمای سیاه تابان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رانج شود.
رانجولغتنامه دهخدارانجو. (اِ) پروانه . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 14) : بشب آتش بعالم این چنین بوده دگر باره که بستد آتش میر مغل از موج رانجو را. شیخ آذری (از شعوری )
رانچیلغتنامه دهخدارانچی . (اِخ ) نام قصبه و مرکز بخش است در سرزمین بنگاله ٔ هند واقع در 326هزارگزی شمال باختری کلکته . اطراف این شهر باغهای زیبا و مرغزارهای فرح انگیز و دلگشا دارد. این قصبه در کنار راه آهن کلکته - اﷲآباد قرار گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی
راناسلغتنامه دهخداراناس . (اِ) نام درختچه ای که در حدود کرج نزدیک تهران روید. این درختچه از نوع آلوی وحشی است و بر سه گونه است و هر سه را راناس نام دهند. (یادداشت مؤلف ).
رانجلغتنامه دهخدارانج . [ ن ِ ] (ع اِ) خرماییست سیاه ، نرم و تابان . (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). خرمای املس . (یادداشت مؤلف ). یکنوع خرمایی تابان سیاه . (ناظم الاطباء) . || جوز هندی . (از اقرب الموارد). جوز هندی ؛ یعنی چارمغز که بهندی اخروت است . (منتهی الارب ) (آنندراج
رانجةلغتنامه دهخدارانجة. [ ن ِ ج َ] (ع اِ) واحد رانج یعنی یک خرمای سیاه تابان . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رانج شود.
رانجولغتنامه دهخدارانجو. (اِ) پروانه . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 14) : بشب آتش بعالم این چنین بوده دگر باره که بستد آتش میر مغل از موج رانجو را. شیخ آذری (از شعوری )
رانچیلغتنامه دهخدارانچی . (اِخ ) نام قصبه و مرکز بخش است در سرزمین بنگاله ٔ هند واقع در 326هزارگزی شمال باختری کلکته . اطراف این شهر باغهای زیبا و مرغزارهای فرح انگیز و دلگشا دارد. این قصبه در کنار راه آهن کلکته - اﷲآباد قرار گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی
دانبارانلغتنامه دهخدادانباران . [ دام ْ ] (اِخ ) (دانبران ) دهی جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در 29هزارگزی جنوب باختری سراب و پنج هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز جلگه است و معتدل و دارای 1313 تن سکنه . آب آن از چاه و
دانقارانلغتنامه دهخدادانقاران . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 37هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و ده هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه . کوهستانی و معتدل و دارای 59 تن سکنه است . آب آن از چشمه
داور داورانلغتنامه دهخداداور داوران . [ وَ رِ وَ ] (ترکیب اضافی ) قاضی قاضیان . حاکم حاکمان . || (اِخ ) پروردگار و خدای تعالی که بر داوران داور است : بهر جا که موکب درآری براه کنی داور داوران را پناه .نظامی .