خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راهبر
/rāhbar/
معنی
۱. راهنما؛ کسی که دیگری را راهنمایی میکند.
۲. آنکه راهی را بلد باشد و راه به مقصد ببرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهنما، رهبر، هادی
دیکشنری
guide
-
جستوجوی دقیق
-
راهبر
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāhbar) بلد راه ، بلد ، راهنما .
-
راهبر
واژگان مترادف و متضاد
امام، بلد، پیشوا، دلیل، راهنما، رهبر، هادی
-
راهبر
واژگان مترادف و متضاد
دزد، راهدار، سارق، قطاعالطریق، گردنهبند
-
راهبر
لغتنامه دهخدا
راهبر. [ ب َ ] (نف مرکب ) مخفف راه برنده . کسی که کسی را بجایی میبرد. (فرهنگ نظام ). هادی و راهنما و رهنمون و راه آموز. (آنندراج ). دلیل . (ناظم الاطباء) (دهار). رائد. هادی . که براه راست دارد. که به راه برد. که از بیراه رفتن بازدارد. بدرقه . (آنندرا...
-
راهبر
لغتنامه دهخدا
راهبر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) مخفف راه برنده . که راه را ببرد. که راه را طی کند. که راه را درنوردد. که راه را بپیماید. که راه برود : شبی دیریاز و بیابان درازنیازم بدان با ره راهبر. دقیقی .|| کسی که راهزنی میکند. (فرهنگ نظام ). راهزن . رهزن . قاطع طریق . ...
-
راهبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹رهبر› rāhbar ۱. راهنما؛ کسی که دیگری را راهنمایی میکند.۲. آنکه راهی را بلد باشد و راه به مقصد ببرد.
-
راهبر
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ص فا.) آن که کسی را در راهی هدایت کند، هادی ، دلیل ، راهنما.
-
راهبر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
guide
-
واژههای مشابه
-
marshaller
راهبر زمینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] فردی که خلبان هواگَرد را برای حرکت و توقف در نقطۀ خاصی از توقفگاه یا خط پرواز هدایت میکند
-
steering flow
شارش راهبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] شارش پایهای که اثری قوی درجهت حرکت آشفتگیهای درون خود دارد متـ . جریان راهبر steering current
-
راهبر گوالیاری
لغتنامه دهخدا
راهبر گوالیاری . [ ب َ رِ گ ُ ] (اِخ ) محمد سعید، از شعراء قرن دوازدهم هَ . ق . رجوع به مقالات الشعراء چ کراچی ص 224 شود.
-
steeringcurrent
جریان راهبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← شارش راهبر
-
راهبر بودن
لهجه و گویش تهرانی
خبری را فهمیدن
-
راهبر (نادر)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
inductive