برده رشهلغتنامه دهخدابرده رشه . [ ب َ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 130 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
برده رشهلغتنامه دهخدابرده رشه . [ ب َ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 158 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
برده رشهلغتنامه دهخدابرده رشه . [ ب َ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 200 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
راهلغتنامه دهخداراه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجم
دوچنبریلغتنامه دهخدادوچنبری . [ دُ چ َ ب َ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی قماش بوده است از هند : این غلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پایژه ٔ عنبرینه ... بعضی راه مصر بریده مثل دق و
غابةلغتنامه دهخداغابة. [ب َ ] (اِخ ) یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: ابوجابر اسدی گفته است : غابة، موضعی است نزدیک مدینه از ناحیه ٔ شام که اموالی از اهل مدینه در آن است و این ه
دبیقیلغتنامه دهخدادبیقی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دبیق که شهرکیست بمصر. || (اِ) نوعی جامه ٔ نفیس . (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از قماش باشد در نهایت لطافت . (برهان ) (آنندراج ). ج
دقلغتنامه دهخدادق . [ دَ / دَق ق ] (اِ) نوعی لباس پشمینه که مویها از آن آویخته باشد. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). پشمینه که درویشان پوشندش با مویهای آویخته . (شرفنامه ٔ منیر