راهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج ۲. روال، روش، شعار، شیوه، ، طرز، طریقت، طریقه، ، منوال، ۳. رسم، عادت ۴.
راهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرجایی از زمین که مردم از آنجا رفتوآمد کنند؛ محل عبور؛ گذرگاه؛ جاده.۲. قاعدهوقانون.۳. رسموروش.٤. کرّت و مرتبه.٥. (موسیقی) [قدیمی] نغمه و آهنگ.٦. (موسیقی)
راهلغتنامه دهخداراه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجم
آسودنلغتنامه دهخداآسودن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . مستریح شدن . راحت . استراحت یافتن . استجمام . استرواح . اَون : نخفت و نیاسود تا بامداداز اندیشه بر دل نیامدْش یاد. فردوسی .بخواب و
خفته رولغتنامه دهخداخفته رو. [ خ ُ ت َ / ت ِ رِ / رُو ] (نف مرکب ) آنکه در خواب راه رود. بیماری است که مبتلا بدان در خواب راه می رود بدون آنکه بیدار شود.
خفته رویلغتنامه دهخداخفته روی . [ خ ُ ت َ / ت ِ رَ ] (حامص مرکب ) عمل در خواب راه رفتن . راه روی در خواب که بر اثر بیماری حاصل میشود. || بیماری ای که بر اثر آن صاحب این بیماری در خو