راه داشتنلغتنامه دهخداراه داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) اجازه درآمدن داشتن . اجازه ٔ ورود داشتن . اجازه ٔ وصل داشتن . مأذون بودن بدر آمدن . بار داشتن : گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرک
سر راه داشتنلغتنامه دهخداسر راه داشتن . [ س َ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اراده ٔ سفر داشتن . (از آنندراج ) (شرفنامه ).
چشم بر راه داشتنلغتنامه دهخداچشم بر راه داشتن . [ چ َ / چ ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتظر شدن و ناشکیبا و بی صبر بودن . (ناظم الاطباء).
سر راه داشتنلغتنامه دهخداسر راه داشتن . [ س َ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اراده ٔ سفر داشتن . (از آنندراج ) (شرفنامه ).
چشم بر راه داشتنلغتنامه دهخداچشم بر راه داشتن . [ چ َ / چ ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتظر شدن و ناشکیبا و بی صبر بودن . (ناظم الاطباء).
ره داشتنلغتنامه دهخداره داشتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه داشتن . اجازه داشتن . اجازه ٔ ورود داشتن : مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد. سعدی .من ای
براه داشتنلغتنامه دهخدابراه داشتن . [ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + داشتن )کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن
گذر داشتنلغتنامه دهخداگذر داشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) معبر داشتن . راه داشتن . عبور کردن : گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی . (گلستان ).دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرانه