راه یافتنلغتنامه دهخداراه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) : اگر راه یابد کسی زین جهان بباشد ندارد خرد در نهان . ف
راه یافتهلغتنامه دهخداراه یافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که راه اصلی و مستقیم را پیدا کرده باشد. || هدایت شده . || واصل . (فرهنگ فارسی معین ).
ره یافتنلغتنامه دهخداره یافتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه یافتن . نفوذ یافتن . پی بردن . رخنه کردن . (یادداشت مؤلف ) : از نام به نامدار ره یابدچون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو.
رها یافتنلغتنامه دهخدارها یافتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . آزاد شدن . خلاص گشتن . (ناظم الاطباء) : نباید که او یابد از تو رهاکه او مانده از تخمه ٔ اژدها. فردوسی .چنین گفت د
رام یافتنلغتنامه دهخدارام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مطیع و فرمانبردار دیدن . در حال تسلیم دیدن . در زیر فرمان یافتن . غیرعاصی و خاطی دیدن . از سرکشی دور یافتن : ز وصلم کام خواهی یاف
ره یافتنلغتنامه دهخداره یافتن . [ رَه ْ ت َ ] (مص مرکب ) راه یافتن . نفوذ یافتن . پی بردن . رخنه کردن . (یادداشت مؤلف ) : از نام به نامدار ره یابدچون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو.