پربیملغتنامه دهخداپربیم . [ پ ُ] (ص مرکب ) سخت ترسان . بیمناک . هراسان : سناندار نیزه بدو نیم گشت زواره زالکوس پربیم گشت . فردوسی .چو هومان ز دور آن سپه را بدیددلش گشت پربیم و دم درکشید. فردوسی .ز س
ربملغتنامه دهخداربم . [ رَ ب َ ] (ع اِ) گیاهی بهم پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بث ربیملغتنامه دهخدابث ربیم .[ ] (اِخ ) (بمعنی دختر کثرت ). و آن دروازه ٔ حشیون می باشد که در نزدیکی برکه هایی بود که سلیمان در کتاب سرود از آنها سخن میراند. (از قاموس کتاب مقدس ).