لغتنامه دهخدا
ارآء. [ اِرْ ] (ع مص ) اِرْءاء. صاحب رأی و دریافت گردیدن . || رأی دیدن . (زوزنی ). رأی اندیشیدن . || ظاهر شدن حماقت و گولی کسی . || نمودن . اراء. اَراة. (تاج المصادر بیهقی ). || بیمار شُش شدن . || ارآء رایت ؛ بر زمین زدن نیزه را. || کاری کردن که او را نیک پندارند. || جنبان