رتلغتنامه دهخدارت . [ رَ / رُ] (ص ) برهنه و عریان را گویند. (برهان ). برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). برهنه را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ سروری ). برهنه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت فرس اسدی ) (ناظم الاطباء). لخت به معنی برهنه است و چون آنرا
رتلغتنامه دهخدارت . [ رَت ت ] (ع ص ، اِ) مهتر. ج ، رُتان ، و رُتوت ، یقال هؤلاء رتوت البلاد؛ ای رؤسائها. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رئیس قوم . پیشقدم آنان . (از اقرب الموارد). رئیس و بزرگ . (ناظم الاطباء). یقال فلان من رتوت البلد؛ ای من افاضلهم . (مهذب الاسماء). هو من رتوت
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
رتیناکللغتنامه دهخدارتیناکل . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) برجستگی کوچک چسبناکی است که روی دندانه ٔ قدامی کلاله ٔ گیاههای آنتوموفیل قرار دارد. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 491 شود.
رتجانلغتنامه دهخدارتجان . [ رَ ت َ ] (ع مص ) برفتار آمدن کودک : رتج الصبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رتوعلغتنامه دهخدارتوع . [ رُ ] (ع مص ) رتاع . رتع. چریدن ستور و آب خوردن سرخود در فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین یا علف ، یا عام است . (آنندراج ). مصدر بمعنی رَتْع. (منتهی الارب ). چرا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). با شوق و حرص خوردن . (تاج ا
رتکلغتنامه دهخدارتک . [ رُ ت َ ] (اِ) پودنه ٔ بََرّی . (ناظم الاطباء). پودنه ٔ بری باشد که اگر گوسفند از آن بخورد شیر او مانند خون برآید، و آنرا مشکطرامشیع و مشکطرامشیز نیز گویند و به عربی بقلةالغزال خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). نعناع بری که آن را پودنه نیز گویند. از خواص آن این است که اگ
روتلغتنامه دهخداروت . (ص ) در تداول عامه ، رت . برهنه . لخت . عور. عریان . لوت . رجوع به رت شود. || اطلسی . ساده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اطلسی شود.
رتیناکللغتنامه دهخدارتیناکل . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) برجستگی کوچک چسبناکی است که روی دندانه ٔ قدامی کلاله ٔ گیاههای آنتوموفیل قرار دارد. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 491 شود.
رتجانلغتنامه دهخدارتجان . [ رَ ت َ ] (ع مص ) برفتار آمدن کودک : رتج الصبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
رتوعلغتنامه دهخدارتوع . [ رُ ] (ع مص ) رتاع . رتع. چریدن ستور و آب خوردن سرخود در فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین یا علف ، یا عام است . (آنندراج ). مصدر بمعنی رَتْع. (منتهی الارب ). چرا کردن . (ترجمان ترتیب عادل ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). با شوق و حرص خوردن . (تاج ا
رتکلغتنامه دهخدارتک . [ رُ ت َ ] (اِ) پودنه ٔ بََرّی . (ناظم الاطباء). پودنه ٔ بری باشد که اگر گوسفند از آن بخورد شیر او مانند خون برآید، و آنرا مشکطرامشیع و مشکطرامشیز نیز گویند و به عربی بقلةالغزال خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). نعناع بری که آن را پودنه نیز گویند. از خواص آن این است که اگ
داون پرتلغتنامه دهخداداون پرت . [ وِ پ ُ ] (اِخ ) نام عالمی است و در بیولوژی وراثت نظراتی دارد. رجوع به کتاب بیولوژی وراثت ص 101 و 103 و 218 شود.
داون پرتلغتنامه دهخداداون پرت . [ وِ پ ُ ] (اِخ ) نام شهری در جمهوری یورا از جمهوریهای ممالک متحده ٔ امریکای شمالی . در کنار می سی سی پی و کنار راه آهن سراسری میان اقیانوس اطلس و اقیانوس کبیر واقع است . (قاموس الاعلام ترکی ) (لاروس ).
درزیارتلغتنامه دهخدادرزیارت . [ دَ رَت ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 115 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 6 هزارگزی شمال راه مالرو سبزواران به کروک ، با 200 ت