رجلغتنامه دهخدارج . [ رَ ] (اِ) صف . رسته . رده . رجه . قطار. (ناظم الاطباء). ردیف . راسته . رگه . مردف . (یادداشت مرحوم دهخدا). رژه : نه در بذل تو ذل امتناعست نه در بِرّ تو رج ّ انتظار است . مسعودسعد.یک رج آجر و یک رج خشت ؛ یعنی
رجلغتنامه دهخدارج . [ رَ ] (اِخ ) دوازدهمین جد زرتشت که در تاریخ طبری بدین صورت و در مروج الذهب بصورت «ارج » و «آرج » و در بندهشن و دینکرد و زاداسپرم بصورت «راجان » و «آئیریک » آمده است . رجوع به جدول برابر ص 69 کتاب مزدیسنا شود.
رجلغتنامه دهخدارج . [ رَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ملایعقوب بخش مرکزی شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 114 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
رجلغتنامه دهخدارج . [ رَج ج ] (ع مص ) جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مصادراللغة زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان ترتیب عادل بن علی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جنبیدن سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنن
جوش 1rashواژههای مصوب فرهنگستانبثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد متـ . دانه 3
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
پرتابههای دهانۀ برخوردیcrater raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتابههایی که پراکنش آنها تا شعاع ده برابر قطر یک دهانۀ برخوردی تازه گستردگی دارد
پرتوهای پیرامحوریparaxial raysواژههای مصوب فرهنگستانپرتوهای نوری که مسیرهای آنها بسیار نزدیک به محور اپتیکی و تقریباً موازی با آن است
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
رجالیلغتنامه دهخدارجالی . [ رُ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَجیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل شود. || ج ِ رَجْلان . (اقرب الموارد). رجوع به رَجْلان شود. || ج ِ راجل . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به راجل شود. || ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). || ج ِ رَجَل . || ج ِرَجِل .
رجالیلغتنامه دهخدارجالی . [ رُج ْ جا لا ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . || ج ِ رَجِل . || ج ِرَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به کلمه های مذکور شود.
رجاملغتنامه دهخدارجام . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی دراز و سرخ است و سپاه ابوبکر در ایام رده به قصدرفتن به عمان بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
ردیفواژهنامه آزادرج، به رج. برای نمونه سربازان "ردیف" ایستاده اند به پارسی می شود سربازان "به رج" ایستاده اند.
چَفتۀ لاریزcorbel archواژههای مصوب فرهنگستانساختهای شبیه به چَفته که هر رج از آجر یا سنگهای آن از رج زیرین جلوتر است
رجال الاحادیثلغتنامه دهخدارجال الاحادیث . [ رِ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) مردان نامی که درباره ٔ حدیث و اخبار و روایات ، تحقیقات و تتبعات کرده و در این زمینه آگاهی و بصیرت کامل دارند.- علم رجال الاحادیث ؛ علمی که در زمینه ٔ شخصیت رجال ِ خبر و حدیث به گفتگو میپردازد. برای اطلا
رجالیلغتنامه دهخدارجالی . [ رُ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَجیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رجیل شود. || ج ِ رَجْلان . (اقرب الموارد). رجوع به رَجْلان شود. || ج ِ راجل . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به راجل شود. || ج ِ رَجُل . (منتهی الارب ). || ج ِ رَجَل . || ج ِرَجِل .
رجالیلغتنامه دهخدارجالی . [ رُج ْ جا لا ] (ع اِ) ج ِ رَجُل . || ج ِ رَجِل . || ج ِرَجَل . (منتهی الارب ). رجوع به کلمه های مذکور شود.
رجاملغتنامه دهخدارجام . [ رِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی دراز و سرخ است و سپاه ابوبکر در ایام رده به قصدرفتن به عمان بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان ).
رجبیةلغتنامه دهخدارجبیة. [ رُج ْ ج َ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به رجبة، یعنی درخت ستون گذاشته شده ، و این صورت از نوادر است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
دایمرجلغتنامه دهخدادایمرج . [ م َ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است ظاهراً میان همدان و کاشان و آنجا مصاف افتاده است میان سلطان مسعود سلجوقی و المسترشد باﷲ خلیفه ٔ عباسی و مسترشد گرفتار لشکریان مسعود گشته و بمراغه افتاده و در این شهر بدست گروهی از ملاحده کشته شده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص <sp
دربارخرجلغتنامه دهخدادربارخرج . [ دَ خ َ ] (اِ مرکب ) خرج دربار. هزینه ٔ دربار. || قسمی از مالیات که زمین داران در بعضی ازجاهای هندوستان شمالی جمع می کردند. (ناظم الاطباء).
درجلغتنامه دهخدادرج . [ دَ ] (ع اِ) کاغذ و نورد نامه . (منتهی الارب ). آنچه در آن نوشته شود، گویند أنفذته فی درج الکتاب ؛ در طی آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || طومار و پیچ نامه . (دهار). طوماری که خطاط در آن خط نوشته باشد. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص <span class="hl" dir="
درجلغتنامه دهخدادرج . [ دَ ] (ع مص ) براه خود رفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برفتن پیر و کودک . (المصادر زوزنی ). || ترقی نمودن در مرتبه . || لازم گرفتن میانه ٔ راه را از دین و کلام . || برخوردن گوشت «دراج » دوام کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درنوردیدن و تا کردن
درجلغتنامه دهخدادرج . [ دَ رَ ] (ع اِ) ج ِ دَرَجَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پایه ها. مراتب : و اسرار علم و تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم و طف و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم . (سندبادنامه ص 62).کواکب را ز ثا