ردشدهلغتنامه دهخداردشده . [رَ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رانده شده . (یادداشت مؤلف ). مطرود. دورگردیده شده . دورداشته شده : بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک رده شده ٔ عالمم قلب همه دستها.خاقانی .
خردشدهلغتنامه دهخداخردشده . [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریزریزشده . خردشکسته : شعری چو سیم خردشده باشدعیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.
سردشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دشده، منجمد، یخی، یخزده، مبرَد، خنک، سرد سرمازا، مبرد، سردکننده
زیادبرآوردشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال رآوردشده، مبالغهشده، مبالغهآمیز، اغراقآمیز بیشازاندازه، بیشازحد