ردولغتنامه دهخداردو. [ رَدْوْ ] (ع مص ) سنگ انداختن کسی را: رداه بحجر(لغة فی الیاء). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
رواداشت روزانۀ توصیهشدهrecommended daily allowance, RDAواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مجاز مواد مغذی مورد نیاز یک فرد در طول شبانهروز که متخصص آن را توصیه میکند
رضولغتنامه دهخدارضو. [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . سکنه ٔ آن 800 تن . آب آن از رودخانه . محصول عمده ٔ آنجا خرما. مزارع بله ، کرت ، ده بریگان ، چرمان جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
رضولغتنامه دهخدارضو. [ رَ ضُوْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاخک بخش جویمند حومه ٔ شهرستان گناباد. سکنه ٔ آن 252 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و ابریشم و زعفران . صنایع دستی زنان قالیچه بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9<
ردوملغتنامه دهخداردوم . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَدَم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَدَم شود.
ردوسلغتنامه دهخداردوس . [ رَ ] (ع ص ) رجل ردوس ؛ مرد سنگ انداز. || بسیار راننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
ردودلغتنامه دهخداردود. [ رُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ رَدّ. واخورده ها. وازده ها: ردود دراهم ؛ درمهای ناسره و وازده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رد شود.
ردومالیلغتنامه دهخداردومالی . [ رُ ] (معرب ، اِ) (شاید از لاتینی ِ رُزا ، سوری + مِل ، انگبین ) رُذومالی . رُزومالی . شرابی است که از فشرده ٔ گل با عسل می سازند. (یادداشت مؤلف از قانون ابن سینا، کتاب ادویة المفردة).
ردویةلغتنامه دهخداردویة. [ ] (اِخ ) فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام . (از الفهرست ابن ندیم ص 479).
تبادلدیکشنری عربی به فارسیمعاوضه , ردو بدل کننده , باهم عوض کردن , مبادله کردن , تبادل کردن , تغيير دادن , متناوب ساختن , عوض کردن , بيرون کردن , جانشين کردن , اخراج کردن
exchangeدیکشنری انگلیسی به فارسیتبادل، بورس، مبادله، تعویض، معاوضه، عوض، اسعار، صرافی، تسعیر، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن
exchangesدیکشنری انگلیسی به فارسیمبادلات، تبادل، بورس، مبادله، تعویض، معاوضه، عوض، اسعار، صرافی، تسعیر، ردو بدل کننده، ردوبدل ارز، صرافخانه، جای معاملات ارزی و سهامی، عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن
دادرلغتنامه دهخدادادر. [ دَ / دِ ] (اِ) برادر، اخ . برادر به لهجه ٔ مردم ماوراءالنهر. (برهان ). شقیق . (نصاب ) : اندر آن وقت که تعلیم همی کرد مرادادری چند کرت مدخل ماشأاﷲ. انوری .لبیب ، عاقل و غمر
رشوت دادنلغتنامه دهخدارشوت دادن . [ رِش ْ / رُش ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) ادلاء. (ترجمان القرآن ). اسلال . (تاج المصادر بیهقی ). پاره دادن . رشوه دادن . دادن مال یا پولی برای انجام گرفتن تقاضای نامشروع . بَرْطَله . رشاء. (یادداشت مؤلف ). دهن کسی بستن . دهن کسی شیرین ک
ردوملغتنامه دهخداردوم . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَدَم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَدَم شود.
ردوسلغتنامه دهخداردوس . [ رَ ] (ع ص ) رجل ردوس ؛ مرد سنگ انداز. || بسیار راننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
ردودلغتنامه دهخداردود. [ رُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ رَدّ. واخورده ها. وازده ها: ردود دراهم ؛ درمهای ناسره و وازده . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رد شود.
ردومالیلغتنامه دهخداردومالی . [ رُ ] (معرب ، اِ) (شاید از لاتینی ِ رُزا ، سوری + مِل ، انگبین ) رُذومالی . رُزومالی . شرابی است که از فشرده ٔ گل با عسل می سازند. (یادداشت مؤلف از قانون ابن سینا، کتاب ادویة المفردة).
ردویةلغتنامه دهخداردویة. [ ] (اِخ ) فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهماالسلام . (از الفهرست ابن ندیم ص 479).
دردولغتنامه دهخدادردو. [ دِ دَ / دُ ] (ص ) در تداول خانگی ، زنی یا دختری سخت بی شرم و ستیزه کار. زنی یا دختری که در حضور بزرگتران از خویش سخن گوید و در هر سخن پیشی جوید. زنی سخت بدخوی و بی شرم . زنی زبان آور و سلیطه . زنی سخت بی شرم در گفتار. دختری بی شرم . ب
درگردولغتنامه دهخدادرگردو. [ دَ گ ِ ] (اِخ ) دهی است کوچک ازدهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 400 هزارگزی شمال خاوری زرند و چهار هزارگزی جنوب راه مالرو راور به زرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دره گردولغتنامه دهخدادره گردو. [ دَرْ رَ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 49 هزارگزی جنوب فهلیان و 25هزارگزی راه شوسه ٔ کازرون به فهلیان ، با 123</sp
تاردولغتنامه دهخداتاردو. (اِخ ) تاتئو. مورخین رومیةالصغری نام «تاتئو» رئیس ترکان عربی را «تاردو» ضبط کرده اند: از زمانی که «ون تی » امپراتور چین بپادشاهی رسید، یعنی از سال 581 م . جمعی او را برانگیختند که در میان ترکان نفاق اندازد و چون تفرقه ای در میان ترکان
خانان سیر اردولغتنامه دهخداخانان سیر اردو. [ ن ِ ] (اِخ ) لین پول در طبقات سلاطین اسلام این خانان را که از سال 621 تا 907 هَ . ق . حکومت کرده اندچنین تعریف میکند: چنگیز در زمان حیات خود ممالک قدیم قراختائیان یعنی اراضی واقع در شمال سیح