رذلغتنامه دهخدارذ. [ رَذذ ] (اِخ ) دیهی است در ماسبذان در نزدیکی بندنیجین . قبر مهدی خلیفه در این دیه است . (از معجم البلدان ). و رجوع به رذوالراق شود.
رذلغتنامه دهخدارذ. [ رَذذ ] (ع مص ) باریدن باران نرم و ریزه و یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند.(آنندراج ) (ناظم الاطباء). رَذاذ. (از اقرب الموارد). و رجوع به رَذاذ شود.
چرت چرتلغتنامه دهخداچرت چرت . [ چ ِ چ ِ ] (اِ صوت مرکب ) حکایت آوازِ شکستن تخمه ٔ هندوانه و خربوزه و غیره . صدائی که چون تخمه ٔ هندوانه و خربوزه با دندان شکنند، به گوش رسد.
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت و پرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ / چ َ ت ُ پ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع )پرت و پلا. سخنان یاوه و بیهوده . حرف مفت . دری وری .
چرت و پرتلغتنامه دهخداچرت وپرت . [ چ ِ ت ُ پ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خرت وپرت . چیزی کوچک و بی مصرف . رجوع به خرت و پرت شود.
رذائللغتنامه دهخدارذائل . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رذایل . ج ِ رَذیلة. (ناظم الاطباء). ج ِ رذیلة، به معنی ناکسی وفرومایگی . (آنندراج ). رجوع به رذایل و رذیلة شود.- ام الرذائل ؛ کنایه از جهل و نادانی است ،مقابل ام الفضائل ، که کنایه از علم و دانایی است . (آنندراج ).
رذایللغتنامه دهخدارذایل . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) رذائل . ج ِ رذیلة یا رذیلت . ناکسیها و فرومایگیها و این جمع رذیلت است . (غیاث اللغات ). رجوع به رذائل و رذیلت و رذیلة شود.
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع اِ) باران نرم و ریزه و باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران بزرگ قطره . ج ، رُذَد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف . متنبی گفته است : «مطر المنا
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع مص ) رَذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَذاذ در معنی اسمی و رَذّ شود.
حاضرالذهنلغتنامه دهخداحاضرالذهن . [ ض ِ رُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) آنکه چیزها را همیشه بیاد دارد.- حاضرالذهن بودن ؛ در یاد داشتن .
غری الذهبلغتنامه دهخداغری الذهب . [ غ َ رَذْ ذَ هََ ] (ع اِمرکب ) رجوع به خروسوقلا و لحام الصاغة و تنکار شود.
مرذةلغتنامه دهخدامرذة. [ م ُ رَذْ ذَ ] (ع ص ) ارض مرذة؛ زمینی که بر آن باران نرمه باریده . (از متن اللغة). رجوع به مُرذّ و ارذاذ شود.
غفارالذنوبلغتنامه دهخداغفارالذنوب . [ غ َف ْ فا رُذْ ذُ ] (ع ص مرکب ) آمرزنده ٔ گناهان . پوشاننده ٔ گناهان . از صفات خداوند تبارک و تعالی . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی . رجوع به غفار شود.
حجرالذهبلغتنامه دهخداحجرالذهب . [ ح َ ج َ رُذْ ذَ هََ ] (اِخ ) یاقوت گوید: محلة بدمشق اخبرنی به الحافظ ابوعبداﷲبن النجار عن زین الامناء ابی البرکات الحسن بن محمدبن الحسن بن عبداﷲبن عساکر. و قال الحافظ ابوالقاسم الدمشقی احمدبن یحیی من اهل حجر الذهب . روی عن اسماعیل بن ابراهیم . اظنه ابا معمر. و اب
رذائللغتنامه دهخدارذائل . [ رَ ءِ ] (ع اِ) رذایل . ج ِ رَذیلة. (ناظم الاطباء). ج ِ رذیلة، به معنی ناکسی وفرومایگی . (آنندراج ). رجوع به رذایل و رذیلة شود.- ام الرذائل ؛ کنایه از جهل و نادانی است ،مقابل ام الفضائل ، که کنایه از علم و دانایی است . (آنندراج ).
رذایللغتنامه دهخدارذایل . [ رَ ی ِ ] (ع اِ) رذائل . ج ِ رذیلة یا رذیلت . ناکسیها و فرومایگیها و این جمع رذیلت است . (غیاث اللغات ). رجوع به رذائل و رذیلت و رذیلة شود.
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع اِ) باران نرم و ریزه و باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (ناظم الاطباء). باران نرم ریزه و هو فوق القطقط، یا باران پیوسته ٔ ریزه که به غبار ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران بزرگ قطره . ج ، رُذَد. (مهذب الاسماء). باران ضعیف . متنبی گفته است : «مطر المنا
رذاذلغتنامه دهخدارذاذ. [ رَ ] (ع مص ) رَذّ. باریدن باران رذاذ. (از اقرب الموارد). رجوع به رَذاذ در معنی اسمی و رَذّ شود.
زمرذلغتنامه دهخدازمرذ. [ زُ م ُرْ رُ ] (معرب ، اِ) زمرد. (ناظم الاطباء). بضَمّات و ذال ثخذ در آخر، معرب زمرد... (آنندراج ). رجوع به زمرد و المعرب جوالیقی ص 175 شود.
مجرذلغتنامه دهخدامجرذ. [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده ٔ استواررأی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجرد شود.
اجرذلغتنامه دهخدااجرذ. [ اَ رَ ] (ع ص ) آنکه در رفتن پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها دور. (منتهی الارب ).
جرذلغتنامه دهخداجرذ. [ ج ُ رَ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی موش یا موش نر بزرگ . (از متن اللغة). ج ، جُرذان . (متن اللغة) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یقال : تفرقت الجرذان بیته ؛ ای قل الطعام عنده و نقیضه اکثراﷲ جرذان بیته ؛ ای اکثر فیه الطعام . (از اقرب الموا
مرذلغتنامه دهخدامرذ. [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و نرم کردن نان را. (از منتهی الارب ). مرث . (متن اللغة).