راست شدنلغتنامه دهخداراست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از کجی برآمدن . مقابل کج شدن و خم شدن . مستقیم قرار گرفتن . به استقامت گراییدن . افراخته شدن . از انحنا بیرون رفتن : هرچند همی
رس شدنلغتنامه دهخدارس شدن . [ رُس س / رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رست شدن . رس شدن شکر؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رس و رست و رس کردن شود.
رسته شدنلغتنامه دهخدارسته شدن . [ رُ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) رستن . روییدن . سر زدن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ) : زمین سربه سرکشته و خسته شدو یا لاله و زعفران رسته شد. فردوسی .
رسته شدنلغتنامه دهخدارسته شدن . [ رَ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آزاد شدن . رها شدن . رهایی یافتن . رستگار شدن .خلاص یافتن . رها گشتن . (یادداشت مؤلف ) : ناهید چون عقاب ترا دید ر
رست کردنلغتنامه دهخدارست کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متبلور شدن . (یادداشت مؤلف ).- رست کردن شکر ؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود. || محکم کرد
رس شدنلغتنامه دهخدارس شدن . [ رُس س / رُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رست شدن . رس شدن شکر؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رس و رست و رس کردن شود.
علبلغتنامه دهخداعلب . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) سخت و رست شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَلْب . || خشک شدن . (اقرب الموارد). || تغییر کردن بوی گوشت پس از سختی . || پریدن و
رس کردنلغتنامه دهخدارس کردن . [ رُس س / رُک َ دَ ] (مص مرکب ) رست کردن . رجوع به رس و رس شدن و رست شدن و رست کردن شود: رس کردن شکر؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ).
علبلغتنامه دهخداعلب . [ ع َ ] (ع مص ) نشان کردن . || خراشیدن . || اثر گذاشتن . || بریدن . || استوار بستن قبضه ٔ شمشیر و از قبیل آن ، بر گردن شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموار