رسول فرستادنلغتنامه دهخدارسول فرستادن . [ رَ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) قاصد فرستادن . پیک روانه کردن . (یادداشت مؤلف ). فرستادن ایلچی و نماینده و قاصد بسوی کسی : نامه رفت به امیر چغانیان با شرح این احوال تا هشیار باشد که علی تکین رسولی خواهد فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span c
رسوللغتنامه دهخدارسول . [ رَ ] (اِخ ) فرستاده ٔ خلیفه ٔ عباسی نزد مسعود، آخرین سلطان سلسله ٔ ایوبیه ٔ عربستان به سال 619 هَ . ق . و او پدر علی مؤسس خاندان ائمه ٔ رسولی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ائمه ٔ رسولی شود.
رسوللغتنامه دهخدارسول . [ رَ ] (اِخ ) یا رسول بارهه ای . میر عبدالرسول از سادات بارهه و از همراهان نواب سیف اﷲخان صوبه ٔ دارتته و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. قانع او را از شاعران عهد صوبه داری (1137-1142 هَ . ق .) شمرده
رسولفرهنگ فارسی عمید۱. فرستادهشده از جانب خدا؛ پیغمبر.۲. [قدیمی] کسی که مٲمور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد؛ فرستادهشده؛ پیغامبر؛ قاصد؛ پیک.
ابرادلغتنامه دهخداابراد. [ اِ ] (ع مص ) آب سرد دادن . آب خنک و شربت خنک دادن . || بخنکی هوا کاری کردن . در خنکی کاری ساختن . || در شبانگاه درآمدن . || برید فرستادن . بشتاب رسول فرستادن . برید ساختن . || از حد گذشتن در سختی . || ضعیف و سست گردانیدن .
تراسللغتنامه دهخداتراسل . [ ت َ س ُ ] (ع مص ) بیکدیگر پیغام و رسول فرستادن . (زوزنی ). همدیگر نامه فرستادن و جز آن ، یقال تراسلوا؛ اذ ارسل بعضهم الی بعض . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). همدیگر فرستادن نامه و جز آن . (آنندراج ): تراسل القوم ؛ ارسل بعضهم الی بعض و فعل مثلما یفعل الاَّخر علی و
شعبلغتنامه دهخداشعب .[ ش َ ] (ع مص ) فراهم آوردن درز و شکاف را (یا عام است ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آوردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || پریشان ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب ا
تسریحلغتنامه دهخداتسریح . [ ت َ ] (ع مص ) رها کردن . (زوزنی ). طلاق دادن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رهانیدن زن . (آنندراج ). طلاق دادن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد) : الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان ... (قرآن <span class="hl" dir="
درباقی کردنلغتنامه دهخدادرباقی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمام کردن . بی باقی ساختن و تمام ساختن . (برهان ). به انجام رسانیدن . (ناظم الاطباء). || چشم پوشی کردن . چشم پوشیدن . بدور افکندن . پشت سر افکندن . (حاشیه ٔ برهان از توضیحات بهار در جهانگشای جوینی ج 2 ص
رسوللغتنامه دهخدارسول . [ رَ ] (اِخ ) فرستاده ٔ خلیفه ٔ عباسی نزد مسعود، آخرین سلطان سلسله ٔ ایوبیه ٔ عربستان به سال 619 هَ . ق . و او پدر علی مؤسس خاندان ائمه ٔ رسولی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ائمه ٔ رسولی شود.
رسوللغتنامه دهخدارسول . [ رَ ] (اِخ ) یا رسول بارهه ای . میر عبدالرسول از سادات بارهه و از همراهان نواب سیف اﷲخان صوبه ٔ دارتته و از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. قانع او را از شاعران عهد صوبه داری (1137-1142 هَ . ق .) شمرده
رسولفرهنگ فارسی عمید۱. فرستادهشده از جانب خدا؛ پیغمبر.۲. [قدیمی] کسی که مٲمور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد؛ فرستادهشده؛ پیغامبر؛ قاصد؛ پیک.
تام رسوللغتنامه دهخداتام رسول . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کندکلی ، در بخش سرخس شهرستان مشهد و پانزده هزارگزی شمال باختری سرخس وچهارهزارگزی باختر راه ماشین رو سرخس به چهل کمان قرار دارد. جلگه و گرمسیر است و 600 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آ
خرسوللغتنامه دهخداخرسول . [ خ َ ] (اِ مرکب ) خر نامبارک و بی میمنت . (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : آن یکی عیسی آن دگر خرسول آن سوم خضر و آن چهارم غول .حکیم سنائی (از انجمن آرای ناصری ).
چقا رسوللغتنامه دهخداچقا رسول . [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در13 هزارگزی جنوب خاوری کوهدشت و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به کوه دشت واقع است . تپه ماهوری و معتدل است و <span cla
حب الرسوللغتنامه دهخداحب الرسول . [ ح ِب ْ بُرْ رَ ] (اِخ ) لقب اسامةبن زیدبن حارثة، یا اسامة الحب . رجوع به اسامةبن زید شود. عبدالجلیل قزوینی آرد: و چون ابوبکر ابوقحافه در اول عهد خلافت نامه ای به اسامه ٔ زید مینویسد: «من أبی بکر خلیفة رسول اﷲ الی اسامةبن زیدبن عتیق »، انکار بر وی کرده جواب بر ا