رشتنیلغتنامه دهخدارشتنی . [ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق رشتن . درخور رشتن . سزاوار ریسیدن . قابل ریسیدن . (یادداشت مؤلف ).
ریشتنیلغتنامه دهخداریشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور ریسیدن . قابل رشتن و ریسیدن . شایسته ٔ ریشتن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به رشتن و ریشتن شود.
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) لایق نجات . سزاوار رهایی . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) رها شدن و نجات یافتن و در رفتن . (فرهنگ نظام ).
رستنیلغتنامه دهخدارستنی . [ رُت َ ] (ص لیاقت ) روییدنی . قابل رستن . لایق رستن . (یادداشت مؤلف ). چیزی که روییدنش لازم باشد. (لغات ولف ). لایق رشد و نمو. قابل بالیدن و بلند شدن : ترا پنج ماهست از آبستنی ازین نامور بچه ٔ رستنی . فردوسی .</p
گریستنیلغتنامه دهخداگریستنی . [ گ ِ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور گریستن . لایق گریستن . رجوع به گریستن شود.
نارشتنیلغتنامه دهخدانارشتنی . [ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) که آن را نتوان رشتن . که نتوانش ریسیدن . که قابل رشتن و ریسیدن نیست . رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود.
باوینلغتنامه دهخداباوین . (اِ) سبد کوچکی باشد که زنان پنبه ای که خواهند بریسند در آن نهند. (برهان قاطع) (آنندراج ). سبدی که در آن ابریشم تابیده می چینند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181) (از فرهنگ جهانگیری ). سبد کوچک که ریسمان در
نارشتنیلغتنامه دهخدانارشتنی . [ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) که آن را نتوان رشتن . که نتوانش ریسیدن . که قابل رشتن و ریسیدن نیست . رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود.
برشتنیلغتنامه دهخدابرشتنی . [ ب ِ رِ ت َ ] (ص لیاقت ) قابلیت برشته شدن داشتن . که تواند برشته شدن . که برشته تواند شدن .