رصیفلغتنامه دهخدارصیف . [ رَ ] (ع ص ، اِ) محکم و رصین : عمل رصیف ؛ کار محکم و استوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )(آنندراج ). جواب رصیف ؛ رصین (محکم و برجای ). (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || پیاده رو، زیرا در کوچه های دمشق ، برای هر یک از آنها دو رصیف در دو طرف هست که پیادگان از آن دو
ریشولغتنامه دهخداریشو. (ص نسبی ) مرد بزرگ ریش . ضد کوسه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا). بلمه . پرریش . ریش تپه . بزرگ ریش . لحیانی . آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقابل کوسه . (یادداشت مؤلف ) : چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکرچه صامت و چه ناطق چه
رشیفلغتنامه دهخدارشیف . [ رَ ] (ع مص ) خوردن آب به هر دو لب و مکیدن آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رسفلغتنامه دهخدارسف . [ رَ ] (ع مص ) رَسَفان . رفتن به رفتار پای بند بر پای . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). از آن است حدیث حدیبیة: فجاء ابوجندل یرسف فی قیوده ؛ ای یتحامل برجله مع القید. (منتهی الارب ). رفتن با بند. (تاج المصادر بیهقی ). وابند رفتن . (مصادر
رسولغتنامه دهخدارسو. [ رِس ْوْ ] (اِ) اسکبیل . (یادداشت مؤلف ). درختچه ای است . رجوع به اسکبیل شود.
رصيفدیکشنری عربی به فارسیسنگفرش , پياده رو , کف خيابان , ستون , جرز , اسکله , موج شکن , پايه پل , لنگرگاه
رصيف المرفأدیکشنری عربی به فارسیاسکله , جتي , بارانداز , لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله يا ديوار , محکم مهارکردن
ترصیفلغتنامه دهخداترصیف . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ رصف . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح علم خط)آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. (نفایس الفنون ). || بستن پی نازک به اطراف سر تیر. (ناظم الاطباء). رجوع به